- ارسال کننده: محسن یگانه تاریخ: ۸۹/۰۹/۳۰

دلم شکست امروز...

 همین الان نشسته بودم تو مغازه داشتم تو سایتمون مطلب میزاشتم که یه لحظه سرمو بلند کردم دیدم یه مادری جلوی در وایساده و داره منو نگاه میکنه، یه لحظه متوجه نشدم اما همین که چشمم به دست پیله زده و سرما زده اش افتاد که به طرف من گرفته بود یه لحظه بدجور حالم گرفته شد و بغض بدی جلوی گلومو گرفت، شاید خیلی هاتون متوجه نشدین اما این مادر داشت از من پول گدایی میکرد، یه مادر که مثل همه ی مادر های ما زیبا و دوست داشتنی بود، چرا  یه مادر باید به خاطر یه لقمه نون دستشو جلوی هر کسو ناکسی دراز کنه؟

آیا واقعا هیچ نهادی تو شهرمون وجود نداره که به اینجور مسائل رسیدگی کنه؟

ای کاش تو اون لحظه ی غمگین کننده جای من بودین و میفهمیدین احساس تاسف واقعی یعنی چی؟؟؟؟؟