- ارسال کننده: علیرضا نصیرزاده تاریخ: ۹۱/۰۱/۰۵

قسمت اول زندگینامه خلبان اکبر

 

من اکبر   اللهویرنلو  معروف به هوشنگ خلبان هستم.در بیستم فروردین ماه 1331 مصادف  با نهم آپریل 1952 ، در شهرستان میانه ، در محله پشت مسجد شیرعلی با نام فعلی کوچه شهید مهدی  کبیری ، زاده شدم.دارای 7 برادر  و 5 خواهر هستم   که دومین فرزند خانواده بوده و سه سال از برادرم حسن، کوچکتر م. یکی از خواهرانم در 10 سال قبل که 25 سالش بود  و  دارای  2 فرزند پسر و یک فرزند دختر بود، در اثر ابتلاء به بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت و این مسئله خیلی به روحیه ام لطمه وارد آورد.

در زمان ما، مقطع تحصیلی راهنمایی وجود نداشت لذا دوره های ابتدایی را در مدرسه بحری شهرستان میانه که همان سینما قدس قدیم بود و الان تخریب شده، تا ششم ابتدایی به اتمام رساندم و وارد دبیرستان شدم. کلاس هفتم تا نهم را در مدرسه رازی میانه ( پروین اعتصامی فعلی ) و کلاس دهم تا دیپلم را در مدرسه شاهپور میانه ( امام خمینی فعلی ) به اتمام رساندم. از دوران کودکی ، علاقه شدیدی به رشته های خلبانی و پزشکی داشتم. یکبار در دبیرستان که رشته ام طبیعی بود، برای دیدن قلب قورباغه ای ، آن را جراحی کردم اونم در حضور معلم و همکلاسیهایم که توانستم با مهارت خاصی قلب قورباغه را برای آنها نشان بدهم و قورباغه بخت برگشته ، بعد از گذشت 5 دقیقه، مرد ؛ در حالیکه قورباغه های دیگر همکلاسیها، در همان اولین شکاف، مردند و من توانستم جایزه دریافت کنم.

 پدرم، در ژاندارمری خدمت می کرد و یک مرد بسیار تنومند و خوش تیپ با موهای فرفری بود   و بعنوان رئیس، در پاسگاه بخش ترکمن چای میانه خدمت می کرد.چیزی که از آن دوران به یاد دارم، فقط دعواهای شدید پدر و مادرم بود.  4 ساله بودم که مادرم از پدرم طلاق گرفت و آخرین بار پدرم را وقتی 4/5 ساله بودم  دیدم و مدتی را نیز من و برادرم حسن را پیش خود به تهران برد و مدتی را با او و نامادری ام بنام شیرین که زنی مهربان بود، گذراندم. پدرم با ماشین کار می کرد و خانه اش هم حوالی امام زاده حسن بود. جالبه که بگم سه ماه تابستان رو که در تهران پیش پدرم بودم، یکبار از خانه بیرون آمدم و دنبال پدرم می گشتم که نزدیک ظهر بود و من رسیده بودم به پل راه آهن و جوادیه...

از دوستان بسیار صمیمی بنده در دوران کودکی و تحصیل، می تونم اشاره ای داشته باشم به :

آقای بخشعلی  کبیری معروف به داداش که در حال حاضر مهندس عمران در آلمانغربیه که حدود 30 ساله که در آنجا با همسر آلمانی و دو فرزندش به نامهای امید و یاشار زندگی می کنه. آقای دکتراورجعلی  فتاح زاده دارای تحصیلات طب، که یک زمانی استادیار دانشگاه علوم پزشکی تبریز بود و در سالهای گذشته هم معاون مشارکتهای مردمی سازمانی بهزیستی کشور بود. آقای حاج اسماعیل  امیدبخش ( نمایندگی تراکتورسازی در میانه ).مرحوم نصرت اله  سریری ( قهرمان کشتی آسیا). آقای بخشعلی  سلمانی ( معلم بازنشسته ) . آقای ایرج  غفاری( مهندس پتروشیمی در کشور آلمان ) و بالاخره پروفسور فرمند ( دانش آموخته دکترای فیزیک هسته ای از امریکا).

من ششم ابتدایی را با معدل 18  و نهم را با معدل  17  و دیپلم طبیعی را با معدل 78/18 به پایان بردم. در  دوره دبیرستان ، مدال کشوری را در رشته بوکس به گردن آویختم و همزمان با قهرمانی من، مرحوم نصرت اله  سریری ، در کشتی کشوری قهرمان شد و اسماعیل امیدبخش هم در وزنه برداری، قهرمان کشور شد.

در سال 1350 در کنکور شرکت کردم و از رشته پزشکی با رتبه عالی، قبول شدم ولی بعد از 4 ماه تحصیل در دانشگاه پزشکی  وبه دلیل علاقه زیادی که به رشته خلبانی هواپیماهای جنگنده داشتم،  امتحان خلبانی دادم و با رتبه اول وارد نیروی هوایی شدم؛ علاوه بر آن از رشته های شهربانی و ژاندارمری هم قبول شده بودم.

ادامه دارد...لطفا نظرات خود را درج نمائید . حمایت هم بکنید خوشحال میشم...

قسمت دوم زندگینامه خلبان اکبر 

قسمت سوم زندگینامه خلبان اکبر

قسمت چهارم زندگینامه خلبان اکبر 

قسمت پنجم زندگينامه خلبان اكبر

1
2
3
1 2 3