- ارسال کننده: تنهای میانه تاریخ: ۹۶/۰۲/۱۷

از دبستان امیرکبیر میانه تا سازمان فضایی اروپا؛ گفتگو با وحید جروقی فوق‌دکترای مخابرات ماهواره

بدون هر تعارفی از مصاحبه امتناع می‌کند؛ به‌قدری بی‌شیله‌پیله و خاکی‌ست که آدم سخت باورش می‌آید که در دنیا به این آدم‌ها می‌گویند دانشمند. بارها حین مصاحبه اشک امان گونه‌ها و چشم‌های سرخ‌رنگ‌اش را می‌برد. در این مدت کوتاه فهمیده‌ام که فیوریت‌های خوراکی‌اش ترشی‌جات است و لواشک؛ و نوستالژی‌اش نوروز، دهه‌ی اول محرم و جالب‌تر از همه بوی جوی‌های سرچشمه.

002

سال‌هاست تعریف‌اش را شنیده‌بودم! اما نمی‌دانستم این‌قدر عزیز و دوست‌داشتنی‌ست. مثل هلو. شاید باورتان نشود. نصف این مصاحبه در دفتر گرفته‌شده، نصف‌اش در پارک و ایستگاه راه‌آهن و بقیه‌‌اش سر میز شام! میهمان دوسلدورفی ما دم به تله نمی‌داد. این شما و این هم دکتر وحید جروقی، پژوهش‌گر ارشد ESA!

گفــت‌وگـــــو را از تفـــاوت استانداردهای‌مان با اروپایی‌ها آغاز کنیم.

شاید مهم‌ترین تفاوت قابل لمس از نظرگاه زندگی حرفه‌ای-تحصیلی من ارزشی‌ست که برای متخصصین و تحصیل‌کرده‌ها قائل هستند. طبعاً مهم‌ترین علت بروز این اختلاف نگاه را باید در پمپاژ فله‌ای مدارک آکادمیک در ایران جست‌وجو کرد. عناوین بی‌اعتباری که بدون کسب تخصص و مهارت لازم و به سادگی به افراد چسبانده می‌شوند.

محل فعالیت من در ایران شرکت مخابرات بود. بعد از مدت‌ها کلنجار رفتن، اداره‌ی مخابرت شهر حتی حاضر به عقد یک قرارداد ساده هم برای ادامه‌ی همکاری من نشد تا این‌که پس از مدت‌ها کش‌وقوس فراوان عطایشان را به لقایشان بخشیدم. وگرنه عزیمت به خارج از ایران ابداً در مخیّله‌ی من هم نمی‌گنجید. اما عدو شد سبب خیر –و با این‌که بارها از شرکت‌های مخابراتی ایران درخواست کار کرده و علی‌رغم وجود موقعیت جواب منفی شنیده‌بودم- حین رفتن به اعضای هیئت‌مدیره‌ی همراه اول این وعده را دادم که روزی از نگه نداشتن من پشیمان خواهید شد و روزی می‌رسد که شما درخواست بدهید و من رد کنم و امروز همان روز است که پشت‌سرهم سازمان ملی نخبگان و جاهای دیگر پیغام و ایمیل می‌دهند و من دیگر حتی حاضر به عضویت در این نهادها هم نیستم.

آقای دکتر! گفته‌اید بعد از رفتن به اروپا بارها پشیمان شده‌اید که چرا زودتر اقدام به سفر نکرده بودید!

من قریب شش سال که در مخابرات میانه بودم یاد ندارم موردی باشد که برای حل خرابی نیاز به بازرس از تبریز داشته باشیم. یعنی داکیومنتی که ژاپن به روی سیستم فرستاده بود، شاید در کشور نهایتاً ده نفر از آن اطلاع داشتیم و تسلطم به روی دستگاه کامل بود. خیلی تلاش کردم که حتی با یک شغل پایین‌دست در میانه بمانم ولی به قدری آزار دیدم که همواره حسرت 6سالی که در مخابرات ایران بی‌نتیجه صرف کردم خورده و قطعاً سال‌های سال خواهم خورد. چراکه مطمئنم اگر زودتر می‌رفتم موفق‌تر بودم.

شما با بورس تحصیلی نوعA برای دکترا رفتید اما تا مقطع فوق‌دکترا با بورس سازمان فضایی اروپا ادامه‌ی تحصیل دادید. این موفقیت تا جذب شما به خود سازمان فضایی اروپا ادامه داشته و دارد. حضور یک دانشجوی ایرانی در این سازمان اتفاق خوشایندی‌ست که شاید هرچنددهه یک بار رخ دهد.

بعد از ناامیدی از این‌جا درخواست خروج دادم. البته ناامیدی توأمان با آزار شدید روحی از رفتار و بی‌توجهی شرکت مخابرات ایران که دیده‌بودم باعث عجله‌ی من در عزیمت شد. شاید با صبر و حوصله‌ی بیش‌تر می‌توانستم بورسی بهتر در دیگر کشورها بگیرم. به هر حال با اولین پذیرش من تصمیم به خروج گرفتم. و علی‌رغم اشتباه سفارت اسپانیا و نقص سهوی مدارک ارسالی از دانشگاه و رد اولیه ویزا نهایتاً ویزا گرفته و عازم اسپانیا شدم. شاید اولین امتیاز، پروژه‌های تز دکترای من بود که شامل آن دسته از پروژه‌هایی می‌شد که خود سازمان فضایی اروپا ارائه کرده بود.یکی از تیم‌های تحقیقاتی تعریف شده از سوی سازمان فضایی اتحادیه، همان سنتری بود که من در آن مشغول به کار بودم و به واسطه‌ی استاد راهنمای من –که از مدیر پروژه‌های سازمان بود- عملاً من به عنوان هماهنگ کننده‌ی پروژه انتخاب شدم و این موقعیت برای من فراهم شد تا با اعضای سازمان و مرتبطین آن در سایر کشورها ارتباط داشته باشم. بعد از دکترا حین ورود من به مرحله‌ی فوق دکترا به واسطه‌ی آشنایی با اعضای سازمان،ESA بورس تحصیلی مرا پذیرفت.البته تز دکترای من هم ادامه داشت و مطالعه‌ی عمیق و دقیق‌تری روی جزئیاتش شد و همانطور که شرکت اینمارست (از شرکتهای معتبر و بزرگ بریتانیایی فعال در حوزه‌ی ارتباطات) امید داشت به نتیجه هم رسید. این فرصت چهارپنج‌ساله ضمن صمیمیت ما با بچه‌های سازمان همزمان شد با ورود دکتر ال‌آقا از کانادا به عنوان معاون پژوهشی سازمان. ایرانی بودن ایشان باعث حل بسیاری از مسائل و حساسیت‌هایی که بر روی ملیت ما بود شد. مشکل این‌جا بود که سازمان فضایی اروپا علی‌رغم ناسا قادر به جذب نیرو از خارج از اتحادیه نبود و هنوز هم با این مشکل مواجه هستند... پروژه‌ای هم که تعریف کرده‌بودند دقیقاً منطبق با تز 5ساله‌ی من بود. و این باعث اشتیاق آنها می‌شد. مواردی مورد نیاز آنها بود که من در دکترا و پسادکترا به‌طور کامل انجام داده‌بودم و این پروژه ادامه‌ی تز من بود. اما همین مشکل که اعضای اسا باید حتماً از تبعه‌ی اتحادیه باشند ادامه داشت. ماجرای یکی از نوابغ نپالی که به‌شدت مورد احتیاج آن‌ها بوده و به دلیل ملیت خارج از اتحادیه پذیرشش میسر نشد به‌شدت سازمان را برای حل این چالش بزرگ درگیر کرده بود. علی‌ای‌حال به عنوان پژوهش‌گر مهمان وارد سازمان شدم. و امروز به‌عنوان پژوهشگر ارشد در سازمان مشغول به فعالیت هستم.

و پروژه‌ی شما در ESA؟

امروزه تقریباً تمام ابزار ارتباطی کاربران خانگی اعم از ADSL یا تلفن‌ها، لینک‌های‌شان شهری بوده و با آنتن‌های زمینی کار می‌کنند. هدفی که امریکا و اتحادیه تعقیب می‌کنند و ناسا به مراتب جلوتر است، امکان‌سنجی انتقال و پردازش این داده‌ها از ماهواره  به جای ایستگاه‌های زمینی است که دیگر برای نمونه با مشکل نقطه‌ی کور آنتن‌های زمینی مواجه نباشیم.

درست است که شما یک‌بار به معنایی از ایران رانده شده‌اید اما در اوضاع کنونی موقعیت علمی و فنیشما چه تأثیری می‌تواند برای وطن‌تان داشته باشد.

البته اوضاع تغییر چندانی نکرده است. تنها کاری که از دست ما برمی‌آید و ناشی از عرق ملی ماست، همکاری با دانشجویان ارشد و دکترا و راهنمایی و مشاوره در تزهایشان است و در این مورد هم غالباً تمرکز من بر روی دانشجویان همشهری خودمان است. که بحمدا... دانشجویان موفقی هم در مقاطع دکترا و حتی بالاتر هستند.

آقای دکتر! بارها گفته‌اید که در زمان مراجعه وسفر به ایران؛ جوانان میانه‌ای برای کسب اطلاعاتدرخصوص سفر و اقامت به اروپا به کرّات به شما مراجعه می‌کنند. این جوانان را اگر به ‌طور کلی به دودسته‌ی صاحب تحصیلات آکادمیک ودسته‌ی دوم رده‌ی تحصیلی پائین‌تر تقسیم‌بندی کنیم با یک تضاد کلی روبرو می‌شویم! وآن این‌ که دو قشر از یک نسل یک تفکر مشترک دارند وآنهم خروج ازایران و اقامت در کشوری‌ست که شاید تفاوت‌های فکری وفرهنگی فاحشی با ایران دارد؛ کمااین‌که شنیده شده که برخی ازاین مهاجران به مشاغلی همچون نظافت سرویس‌های بهداشتی تن داده‌اند اما درعین حال حاضر به بازگشت به ایران نیستند. بفرمائید آن‌چه می‌تواند این سختی رابرای این جوانان توجیه کند چیست؟

با کنار گذاشتن مشکلات اقتصادی که البته از مسائل مهم و شاید مهم‌ترین مسئله‌ی کنونی ما باشد، مشاهدات و تجربه، این جرأت را به من می‌دهد که بگویم خیلی‌ها از این فرهنگ گریزانند.شاید خیلی‌ها این تصور را دارند که الآن در اروپا برایشان فرش قرمز پهن شده! اما غالب کسانی که به اروپا آمده‌اند مخصوصاً مهاجران غیرقانونی به شغل‌هایی به‌مراتب پایین‌تر از شغل قبلی‌شان در ایران، اشتغال دارند.

مسائلی مثل اختلاس‌های بزرگ و پارتی‌بازی و... چه بسا در اروپا هم وجود دارد اما این مشکلات برای منِ ایرانی که تعلقی به آن آب و خاک ندارم حساسیت‌برانگیز نیست.اما همین وضعیت در کشور خودمان باعث سرخوردگی‌ست. جذب حداکثری دانشجو و استاد بی‌سواد ماحصلش جز تحویل عده‌ای فارغ‌التحصیل بی‌سواد به جامعه نخواهد بود که به جرأت می‌توانم بگویم سطح سواد بسیاری از فوق‌لیسانس‌های ایران در حد فوق دیپلمه‌های آن‌جا هم نیست.

اما آن‌چه که بدیهی‌ست مهاجرت بسیاری از ایرانی‌ها برای رسیدن به رفاه بیش‌تر است و سطح رفاه بالای کشورهای جهان اول اعم از اروپا و امریکا غیرقابل انکار است.

ماعلی‌رغم ادعاهای خودمانی که هوش ایرانی ‌جماعت را وافر  و بهره‌ی آن‌را نبوغ قلمداد می‌کنیم؛ درسطوح بالای علمی شاهد فروش پایان‌نامه وحتّی تز دکتری هستیم. غیر ازاین‌ که این ورطه بی‌سوادی را به همراه خواهد داشت؛ تحلیل شما از تأثیر این حرکت برسیستم آموزشی ایران در دراز مدت وکوتاه مدت چیست؟

به نکته‌ی خوبی اشاره کردید. سرقت علمی و این درد بزرگی که اواخر هم با گندی که برخی اساتید زدند بین‌المللی شد به باور من بحران علمی بزرگی‌ست که دامن‌گیر ما شده است. البته که در نبوغ ایرانی‌ها شکی نیست. به‌عنوان مثال در مقایسه با کشور چین با جمعیتی میلیاردی، تفاوت میزان ترزیق نوابغ علمی در بین ما و چین عددی بسیار کوچک بوده و هست. همین نمونه‌ای که از معاون پژوهشی سازمان فضایی اتحادیه -به عنوان قطب بزرگ علمی و اوج تکنولوژی مخابرات که نقطه‌ی کانونی آن ماهواره‌ می‌باشد- مثال زدم و بسیاری از پست‌های کلیدی علمی و فنی که در تصاحب نوابغ ایرانی‌ست. اما آسیب اساسی و شاید غیر قابل جبرانی که این امر بر سیستم آموزشی خواهد داشت، از بین رفتن زیرساخت‌های آموزشی و ویترینی از مدرک‌‌‌های بدون هسته‌ی علمی خواهد بود.

به چه علت بعد از اتمام تحصیل به فکر بازگشت به ایران نیستید؟

واقعاً بستری برای بازگشت آماده نیست. بازگشت من حتماً توأم با سردرگمی خواهد بود.

تفاوت اصلی تحصیل دردانشگاه‌های ایران با اروپا و یا آمریکا چیست؟ ازآنجایی ‌که شما سابقه حضوردر چندین کنفرانس بین‌المللی درکشو رآمریکا راهم دارید.

ببینید! مطمئن باشید تمامی تزهای به انجام رسیده‌ی در اروپا و آمریکا، صنعت را به‌عنوان پشتوانه پشت سرخود دارند. به باور من مهم‌ترین تفاوت، ارتباط قوی بین صنعت و دانشگاه در دانشگاه‌های اروپا و آمریکاست. هیچ پروژه و پایان‌نامه‌ای بلااستفاده نخواهد ماند. و البته بین اروپا و آمریکا تفاوت در سرعت به انجام رسیدن پروژه‌هاست که بالطبع آمریکا با شتاب زیادی درحال گام برداشتن رو به توسعه است.

آقای دکتر ! اگر اجازه بدهید از جنبه‌های عمومی زندگی علمی شما فارغ شویم. برای همه مهم استبدانند وحید جروقی چه‌طور به اروپا رسید.

من بزرگ‌شده‌ی سرچشمه‌ی میانه هستم. سال مهاجرت من به اسپانیا، توان مالی من نه تقریباً که دقیقاً نزدیک به صفر بود. ضمن این‌که نگاه سنتی که به ما به‌عنوان خانواده‌ی شهید می‌شد و همین‌طور سفارش‌های مادرم به من که رفتنم را در تضاد با ایثارگری و شهادت برادرم قلمداد می‌کرد و سایر اطرافیان؛ عواملی بودند که دست در دست هم، رفتنم را تحت‌الشعاع قرار می‌دادند.  آن ایان این نوع فشارها و ممانعت‌ها تنهایی کامل من را رقم زدند. نکته‌ی جالب دیگر با نهایت تأسف آنجاست که در میانه حتی یک کلاس زبان پیدا نمی‌شد . و من مجبور بودم هفته‌ای سه روز برای شرکت در آموزشگاههای زبان IELTS عازم تهران شوم و سه روز دیگر را شیفت اداره‌ی مخابرات میانه بودم. لازم می‌بینم از برادر عزیزم آقای بهروز جلالی یادی کنم. انسانی به تمام معنا که مثل یک برادر واقعی ایامی که حقوق اداره حتی کفاف قسط‌های مرا هم نمی‌داد پول بلیت مرا برای مسافرتهای آن روز به کلاس‌های زبان، بدون هیچ چشم‌داشت تامین می‌کرد. شاید اگر آن روز او و کمکهایش نبود من هم دیگر در این موقعیت نبودم. و البته ایشان همیشه موقعیت کنونی من را پیش‌بینی می‌کردند.

شرایطی پیش آمده بود که من تنها هزینه‌ی بلیت رفت و برگشت به تهران را در جیب داشتم .از قضا ماه رمضان هم بود و تنها پولی که برای من باقی می‌ماند فقط و فقط پول یک قرص نان بربری بود. برای افطار و سحر.  یکی از شبها در محوطه ترمینال در تهران که به‌شدت هم گرسنگی عذابم می‌داد، طبق معمول نشسته بودم و در حال خودن بربری بودم. لحظه‌ای است که هیچ‌گاه فراموش نخواهم کرد. یکی از مسافران یا رهگذران عبوری با نگاهی حسرت‌بار یک تن ماهی گذاشت روی بربری من و رفت.

(اشک امان چشم‌های سرخ‌شده‌ی دکتر جروقی را بریده است) خدا را شکر کردم. اما بعد خردن افطار درب تن ماهی به‌گونه‌ای دست مرا بریده بود که پارچه‌ای که بسته‌بودم یارای انعقاد خونش را نداشت. تا جایی که در اتوبوس راننده و مسافرها با ناامیدی از سرحال آوردن مرا به بیمارستان رسانده بودم که به‌حمدا... گذشت.

بعد عبور از این شرایط سخت و دریافت IELTS؛ با توجه به اینکه خطوط اینترنت آن زمان Dial-Up بود و آقای کبیری آن موقع‌ها اینترنت را برای اولین بار به میانه آورده بودند لینکی را به من دادند و هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که آپلود مدارک من برای اولین بار یک‌ونیم روز طول کشید. و مصاحبه‌ی من هم به خاطر همین مشکل بطور آنلاین مقدور نشد و مصاحبه‌ی من کتبی صورت گرفت. به هرحال به لطف خدا پذیرش صورت گرفت و رسیدیم به مرحله‌ی ویزا. رد ویزا در مرحله‌ی اول تمام امیدهای زندگی مرا ناامید کرد. عملاً دیگر همه‌چیز برای من تمام شده بود. به توصیه‌ی دوستان و از آنجاییکه واقعاً دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم رفتم و باصطلاح خوابیدم جلوی سفارت. در عین اینکه با بورس تحصیلی من پس از مکاتبات طولانی موافقت شده بود رد ویزای من دلیلی نداشت. به هرحال با ممارست زیادی که به خرج دادم اجازه پیدا کردم ملاقاتی با کنسول سفارت اسپانیا داشته باشم و در این ملاقات مشخص شد نقص مدرکی که به علت بی‌اطلاعی دانشگاه ارسال نشده و در پرونده قرار نگرفته بود عامل ریجکت من بوده است. که بعد از کلی تلاش در نهایت حل شد.

در واقع دو نوع بورس تحصیلی وجود دارد. بورسهای وزارتخانه‌ها و نهادهای دولتی که به درخواست اساتید و با ارسال پورپوزال صورت می‌گیرد و وزارتخانه‌ها تصمیم می‌گیرند برای کدام نوع پروپوزال پول تزریق کنند. پوروپوزال استادی که من با او در تماس بودم مورد تصویب قرار گرفته بود و با بررسی مدارک به هرحال من برای همکاری در آن پروژه انتخاب شدم و علی‌رغم همه‌ی مخالفت‌ها با کلی خاطره وارد اروپا شدم. البته احتمال این هم بود که اگر با استقبال استادم در فرودگاه مواجه نمی‌شدم بدلیل استرس و ورود به دنیایی که با تمام زندگی گذشته‌ی من تفاوت داشت از همان‌جا به ایران برمی‌گشتم.

حقیقت امر چه ما باور کنیم و چه نکنیم نظم حاکم در آنجا خیلی سریع استرس من را از بین برد. به‌طوری که بزودی برایم مسجل شد که وظیفه‌ای جز درس خواندن ندارم.

تا به حال از زندگی مأیوس شدید؟

بلی! دقیقاً موقعی که ویزا رد شد. به جرأت می‌توانم بگویم تاریک‌ترین شب زندگی من بود. شاید اگر تنهایی من آن شب کمی بیش‌تر طول می‌کشید یا اگر آن شب طولانی‌تر بود دیگر الان زنده نبودم. چون تمام فشارها را به امید رفتن تحمل کرده بودم. تاریک‌ترین شب زندگی من همان شب بود که به سختی صبح شد.

اگر بنا براین بود که زندگی‌ها با این فرصت تجربه تکرار شوند همین مسیری که آمدید را دنبالمی‌کردید؟

نه! آرزوی دوران کودکی من افسری بود که به مرور رنگ باخت. اما در دوران دبیرستان تصمیم واقعی من پزشکی بود.آن زمان اوایل نظام جدید آموزشی بود و مشاوران شدیداً مرا به خواندن رشته‌ی ریاضی ترغیب و تشویق می‌کردند. خانواده‌ی ما را نیز برای خواندن ریاضی متقاعد کرده بودند. اما الان اگر برگردم به آن دوران قطعاً رشته‌ی تجربی و مشخصا پزشکی را انتخاب خواهم کرد.

افق ایده‌آل؟

روزی برسد که همان کاری که امروز برای سایر سازمان‌ها و کشورها انجام می‌دهیم در کشور خودمان و برای مردم همین سرزمین انجام دهیم. البته شاید این آرزو هیچ‌وقت محقق نشود.

اگر قرار بر این باشد که 5نفر از ایران همراه خود ببرید چه کسانی را انتخاب می‌کنید؟

قطعاً اول مادر. چهار نفر بعدی شاید دلمان بخواهد خواهر و بقیه‌ی اعضای خانواده باشند، اما اینها عزیزانی هستند که همیشه می‌توان در موقعیت‌ها و مکان‌های مختلف آنها را ملاقات کرد. دوست دارم چهارنفر بعدی را از دانشجویان و متخصصانی انتخاب کنم که بعد از تحصیل در اروپا، برای علم‌آموزی و خدمت به ایران به وطن برگردند.

بزرگترین انتقادی که به خودتان دارید؟

صبر بیش ازحد.  شاید این صبر بیهوده بعضی مواقع راه رسیدنم را به هدف طولانی می‌کند و حتی گاهی اوقات مانع رسیدن و یا از دست دادن برخی موقعیت‌ها برایم می‌شود. به‌عنوان مثال همین صبر بیهوده‌ی من در مخابرات میانه.

صبر چیز خوبیست ولی گاهی اوقات قدرت ریسک‌پذیری آدم را کاهش می‌دهد. ریسک‌پذیری یکی از عوامل موفقیت است.

بدترین خبر؟

فوت پدر! دو روز از رسیدنم به اسپانیا نگذشته بود که خبر فوت پدر رسید.

و بهترین خبر؟

سکوت...

لحظه‌های دلتنگی در اروپا

لحظه‌به‌لحظه‌ی اروپا دل‌تنگی‌ست. تنهایی ما هر لحظه‌ در آنجا قابل لمس است. اروپا برای ما درودیوار است. ریشه­ی ما اینجاست. هر ما. انسان‌ها هیچ‌وقت از اصل خود جدا نمی‌شوند.  ما از زمانی که چشم بازکرده‌ایم از خانه‌هایمان صدای یاحسین شنیده‌ایم. دردناک‌ترین لحظه‌ای که در اروپا من از ماندنمان منزجر می‌شوم ایام تاسوعا و عاشوراست.  این ایام به هر قیمت ممکن حاضر می‌شوم در ایران باشم.

تنها کاری که از دست من و همسرم برای تسکین خودمان در این دو روز برمی‌آید این است که از صبح در تدارک خرید لوازم، تهیه‌ی ساندویچ و پخش شبانه‌ی آن‌ها تا صبح بین فقرا باشیم.

وطن؟

ریشه

آینده‌ای که برای خوتان متصور هستید؟

آینده بدون اراده‌ی ما در حال رسیدن است.  مهم در حال زندگی کردن و مفید و مثبت بودن است.

علم بهتر است یا ثروت؟

من مصداق بارز بهتر بودن علم هستم.  جایی که من الان هستم برای رسیدن به آن باید از چهار لایه‌ی امنیتی گذشت و با هیچ ثروتی نمی‌توان از این لایه‌ها عبور کرد.

رفیق جزیره‌ی تنهایی؟

نهج‌البلاغه و ترجمه‌ی انگلیسی آن

و کلام آخر؟

تشکر از دوستانی که مدیونشان بوده‌ام.  قادر حسن‌زاده و محمدآقای بهجتی که لحظه‌های بسیار سخت من در کنارم بوده‌اند. همسر عزیزم. دامادهای عزیزمان و دونفر از معلم‌های عزیزی که شاید اگر نبودند من در این موقعیت نبودم. آقایان داودی و کارگر دبیران عزیر زبان و ادبیات که البته هنوز به‌گمانم وقت آن‌که برای عرض ادب خدمتشان برسم نرسیده است. چرا که دوست دارم زمانی این اتفاق رخ دهد که در موقعیت شغلی فراتر از موقعیت کنونی باشم. شاید اگر حمایت‌های ایشان نبود من به این نقطه نرسیده بودم. و البته آقای دکتر جلیل اجلی که حق برادری به گردن من داشته و همواره مدیون محبت‌های او بوده و هستم و بی‌تعارف اگر لحظه‌ای اراده کنند آماده هستم زندگی‌ام را رها و با اشتیاق در خدمت این برادر دوست‌داشتنی باشم. و تشکر آخر از همه‌ی دوستان عزیزتر از جانمان در میانه!

تهیه و تنظیم: احسان توفیقیان و حمید محمدی - قافلان 

عکس: فراز احمدی 

 

1
1