- ارسال کننده: تنهای میانه تاریخ: ۹۴/۰۶/۰۲

خوش آمدی مادر مهربانم / به یاد مادر شهیدی که امروز چشم از دنیا فرو بست

خوش آمدی مادر مهربانم / به یاد مادر شهیدی که امروز چشم از دنیا فرو بست

امروز مادر بزرگوار شهید آزاده والا مقام صابر انگوتی، پس از یک دوره بیماری و بستری شدن در بیمارستان خاتم الانبیای میانه چشم از دنیا فرو بست و در روستای پدری اش سبز ارباط به خاک سپرده شد ...

چند روز پیش بود که حمید شکری فرماندار میانه بهمراه هیئت همراه به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی به منزل خانواده این شهید رفته بود و با شنیدن خبر بیماری مادر به سراغش در بیمارستان رفته و برسر بالینش حاضر گشت و امروز خبر رسید که مادر مهربان از دنیا رفت...

به همین مناسبت ضمن عرض تسلیت به خانواده آن بزرگواران و مردم شهیدپرور میانه، متنی تقدیم می کنیم به روح پاک شهید والا مقام صابر انگوتی و مادر گرانقدرش که امروز با فرزندش همنشین شد...

خوش آمدی مادر مهربانم 

صابرجانم سلام...

الهی مادر به فدایت... کجا بودی عزیزم؟ با خود نگفتی مادر از دوریت چگونه تحمل کند؟ نگفتی گیسوانم از دوری تو رنگ سپیدی به خود گرفت؟

نام تو صابر بود و صابر واقعی من بودم فرزندم...

آنگاه که تو در اسارت دشمن بودی، صابر آمدنت بودم و چشم به راه و شنونده صدی آنانی که می گفتند: پسرت روزی برمی گردد...

و یا کسانی که می گفتند: بس است فیروزه خانم! چقدر سراغش را می گیری؟ اگر زنده بود تا الان آمده بود...

ولی من صابر بودم تا زمانی که گفتند صابر رفت... صابر شهید شد...

دیگر من صابر نبودم و از آن هنگام فیروزه اسیر بود... اسیر دنیایی که از خداوند مهربان می خواست از قفس تنگ دنیا رهاییش بخشد تا به ملاقات صابرش برود...

صابرجان خوبی؟ رخسار نورانی و شادت دلم را آرام کرد... 

مادرم خوش آمدی؛ نمیدانی چقدر دلتنگ تو بودم...

اینجا در بهشت همه چیز فراهم است و باور می کردی بدون تو بهشت هم برایم اسارت بود مادر؟

من که در اسارت صدام بودم روزشماری می کردم تا فقط لحظه ای دوباره نگاه پر از عشق و محبتت را ببینم ولی همانجا ماندم و در سختی جان سپردم و در حسرت دیدار تو ماندم...

خداوند وعده دیدار تو را برای امشب نوشته بود... 

بارها به خدا گفتم: یا رب! من صابرم ولی نه صابری که بتواند دوری مادرش را تحمل کند... خداوندا! من اسیرم ولی اسیر فراق عشق او که با صلوات و نگاهی نگران مرا بدرقه جبهه ها کرد، نه اسارت بعثی ها ... 

امروز با دیدن صحنه ای که مردم تو را با اشک و آه بدرقه می کردند به مردمان وظنم افتخار کردم؛ مادر نمی دانی در اسارت که جان دادم کسی نبود که مرا بدرقه کند...

سرت را درد نیاورم مادر تازه از راه رسیده ای...

آی فرشته های بهشتی ! اسباب پذیرایی را فراهم کنید....

مادر عزیزم خسته و رنجور، تازه از راه رسیده است...

 

1
1