- ارسال کننده: مظهرالعجائب تاریخ: ۹۴/۰۵/۲۹

عشق وعصیان

بسم الله الرحمن الرحیم

عاشق که باشی می فهمی ،چه می گویم،اندیشه های  بزرگ نیازهای بزرگتر ودردناکتری می خواهد،درد من فهم ونادانی تو نیست،درد من انکار ظالمانه ی توست،که یکی را به تیشه ودیگری را به محبت ودوستی می طلبی،آن کسی را که سال ها با تو بوده ودردهای تو را خوانده واز روی دردهای تو زندگی کرده وحقارت ودرد به جان طلبیده را انکار می کنی،ولی خود را در گروه نامحرمان ،بی خردان،مفسدان،به اصطلاح تحصیل کرده ها قرار داده ای...

اگر دوست داری زندگی کنی ،این راهش نیست ،خودرا از قیدها ،از بندها آزاد کن ،مرد باش ،عصیان گری را رها کن ...واماگفتی تو؟؟... من؟زندگی؟دلهر ه ی زنده ماندن؟ خود را در بند اسارت قرار دادن؟،آدم کم مایه ای باشم؟مگر نمی دانی؟که..همه کارهای ما در سیطره ی تقدیر الهی است ،آن تدبیری را که پیش گرفته ای در پیش تقدیر الهی هیچ نیست،پس بیا بامن ،همسو شو ،اوج بگیر،عاشق باش،بیدار باش،دوروبرت را خوب ببین،روباها،شغال ها،گرگ ها،کرکس ها، و،رذلها،...آیا نمی بینی؟

بیا بامن ،بیا زنده بودن را به بیداری گذرانیم،چرا که سال ها به اجبار خواهیم خفت...

پیامی که فی البداهه نوشتم اگر غلط املایی وایراد در جمله بندی داشت ،به بزرگواری خود ببخشید..

باتشکر

 

1
1