طلبه شهید، رضا بیرامی چناری پاکیزه جانی در سال ۱۳۴۰ در خانواده مذهبی و متقی میانه به دنیا آمد.

به گزارش میانه نیوز، وی دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی خود را در جوّ مذهبی همراه با تربیت دینی خانواده با موفقیت گذراند و دوران تحصیلات متوسطه شهید بیرامی مواجه با آغاز نهضت بزرگ اسلامی ایران شد.

شهید رضا بیرامی همراه با تحصیل با همه وجود، مسائل انقلاب اسلامی را دنبال می کرد، چنانکه در سازماندهی دانش آموزان برای ایجاد حرکت های انقلابی و راه اندازی تظاهرات خیابانی، نقش محوری داشت.

در آن روزهای بحرانی انقلاب که مردم با کمبود مواد غذایی سوختی و وسایل روزمره زندگی مواجه شدند، به پیشنهاد روحانیت شهرستان، مرکز تعاون اسلامی برای تامین ضروریات عمومی مردم تشکیل شد که شهید رضا بیرامی با تلاش های پیگیر خود در آن مرکز، به یاری مستمندان شتافت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی حضور متعهدانه داشت تا اینکه سپاه پاسداران انقلاب در میانه تشکیل و او به عنوان عضو مؤثر در بخش عقیدتی– فرهنگی و واحد اطلاعات به فعالیت خود ادامه داد.

وی با توجه به علاقه خود به روحانیت از دوران نوجوانی، در سال ۱۳۶۱ در محفل معنوی طلاب علوم دینی، عاشقانه حاضر شده و دروس حوزوی را در حوزه علمیه ولی عصر (عج) تبریز آغاز و با شیفتگی ویژه ای به یادگیری علوم و معارف اهل بیت(ع) مشغول شد.

این روحانی مخلص در طول چهار سال تحصیل و تحقیق در حوزه، دوره مقدمات و سطح متوسط را با موفقیت به پایان رسانده و در نیمه شعبان ۱۳۶۵ مفتخر به پوشیدن لباس مقدس روحانیت شد.

شهید بیرامی در طول دوران تحصیل، هرگز از مسائل اجتماعی و سیاسی کشور و شهرستان میانه غافل نبود و با گروه ها، احزاب و سازمان های منحرف و ضد انقلاب سر سازش نداشت؛ خیلی سریع خط انحراف، نفاق و نیرنگ را شناسایی کرده و از رشد و سرایت آن در جامعه اسلامی جلوگیری می کرد.

طلبه شهید رضا بیرامی عاشق شهادت بوده و همواره به حال شهدا غبطه می خورد چنانکه با آغاز جنگ تحمیلی، بارها به جبهه های نبرد حق علیه باطلاعزام شده بود.

وی آخرین بار با آغاز عملیات «کربلای ۵» در نوزدهم دی ماه سال ۶۵ در این عملیات شرکت کرد و با حضور در صف مقدم جبهه، دلاورانه گام بر می داشت تا اینکه سرانجام در دومین روز بهمن ماه ۱۳۶۵ در هنگامه نبردی بی امان و بی وقفه، در مرحله دوم عملیات « کربلای ۵ » و در کنار رود کارون، جان شیرینش را فدای معبود کرده و به آرزوی دیرینه خود که شهادت در راه خدا بود، رسید.

خاطرات 

«این الفاطمیّون»

روزی که از جبهه بر می گشتم، خواستم مثل همیشه در حوزه علمیه تبریز با حاج آقا رضا بیرامی دیدار کنم، به حجره شهید بیرامی رفتم و مشغول خواندن نماز عصر شدم، ناگهان «شهید حاج آقا رضا» وارد حجره شده و پس از نماز آغاز به مصافحه و احوال پرسی کرد در حالیکه ساعتی پیش از آن در عالم رویا خواب دیده بود که من وارد حجره اش شدم و نماز می خوانم. در حجره را بست و یک کتاب شعر آورد و نوحه ای را در مورد حضرت فاطمه زهرا(س) به من نشان داد و گفت: این را زمزمه کن که به یاد حضرت زهرا دلم گرفته است. من به وی تعارف کردم و گفتم خودت آغاز کن!

با اصرار وی، من روضه را آغاز کردم، هیچ وقت یادم نمی رود که در آن مجلس خصوصی با سوز و گداز عجیبی گریه و شیون می کرد. پس از یک ساعت و نیم عزاداری، وقتی در حجره را باز کردیم متوجه شدیم طلاب مدرسه، با شنیدن صدای ما، جلوی حجره گرد آمده و شدیداً گریه کرده اند.

شهید بیرامی علاقه خاصی به حضرت فاطمه زهرا (س ) داشت، می گفت: همه چیز من از آن حضرت است.