- ارسال کننده: حسین قره داغی آچاچیلوئی تاریخ: ۹۴/۰۱/۲۰

یک صبحانه سیزده بدری

بی خیال سیزده بدر
هر سال هر کجا می بودم.می بایست سیزده بدر می رفتم.اما امسال اولین سیزده بدری بود.که از قافلانکوه و فامیل جایم خالی می ماند.هر چند شبش برایم غمگینانه بود.و از فرط فشار عصبی و روحی تحملش برایم سخت بود.تا خوابم نبرد.و سیزده بدر را در روستای هفت چشمه سپری کنم.تا صبح در حال تکمیل و ررفع نواقص مدرسه را در حال کار کردن بودم.تا اولین سیزده بدری باشد.که دور از خانواده باشم..
صبح سیزده بدر خیلی از خانواده های روستایی برای دعوت آمدند.اما عذر خواهی کردم.
بعداز چند روز از سیزده بدر قرار شد با چند نفر از دانش آموزانم همدرد باشیم.آنها هم سیزده بدر نرفته بودند.تا با این کار چند نشان بزنیم و یک جمع ساده و صادق و مهربانانه را تجربه کنیم.

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

میانه

 

 

1
1