- ارسال کننده: رضا امامی تاریخ: ۹۳/۱۲/۱۱

نوروز نزدیک است/تلنگری به قلب های مهربان...

روز و شب برایش به سختی می گذرد...

  با ناراحتی و اندوه و غم و غصه ...

  درد شکم گرسنه او را نمی آزارد ... 

  رنگ و رویش زرد شده و احوال پریشانی دارد...  

اندوه او فقط بخاطر خودش نیست ...

  دو فرزند دارد؛ یکی در کنارش و یکی هم در آغوشش گریه می کند ...

  نوزاد گرسنه است ولی تنها تسکین دهنده ای که از مادر برایش فراهم است فقط تکان دادن و دعوت به خوابیدن است و بس...

  فرزند کنار دستش لاغر و ضعیف با چهره ای معصوم با هزاران آرزوهایی که معلوم نیست به کجا ختم خواهد شد...

  زن بهمراه بچه هایش پیاده رو را با سرعت طی می کند تا نه صدای بلند میوه فروش ایستاده کنار وانت را بشنوند؛ نه لباس های رنگارنگ پشت ویترین مغازه ها را ...  

نه چشم فرزندانش به بچه های شیک پوش خیره شود و نه به کیسه های پر از آجیل و میوه و لباس های تازه شب عید ...  

ولی وقتی مدام چشمش به جمله فروش ویژه نوروز " می افتد، ناخودآگاه از خودش و از زندگی متنفر می شود ...  

زنی که کسی را ندارد برای فرزندانش پدری کند ...

دست آنها را گرفته و به خرید ببرد...

شبها با پول و لبخند به خانه برگردد...  

زنی که در بهبوهه بی حجابی ناتمدنی، به آبروی چادر مشکی زهرا(س) خود را پیچیده و فقط خدا را دارد ... 

  در هیاهویی خود را به جایی می رسانند که تمام امیدش آنجاست...  

جایی که سردرب آن مزین به نام اسوه مردانگی، غیرت و شرف است و اصحاب آنجا منش ابوالفضل العباس(ع) را اسوه خود کردند ...  

وارد می شود و به همان نام قسم می دهد که کمکم کنید...  

اینجا میانه است و مردمانش زن و مرد، جملگی " مرد " هستند...  

میانه ای بزرگوار، نوروز نزدیک است و خیلی ها منتظر دستهای مهربان تو...

  همین  

رضا امامی  

11 اسفند 93  

در کارهای خیر، از یکدیگر سبقت بگیرید ...

 

1
1