- ارسال کننده: اسماعیل مختاری تاریخ: ۹۰/۱۰/۲۹

حاج اسماعيل خانمحمدی

 

82 سال قبل در روستاي «شيخدرآباد» ميانه به دنيا آمد.{زمان مصاحبه حدود 3 سال قبل} هفت برادر و دو خواهر داشت كه همگي در كشاورزي به پدر كمك مي كردند. او از نوجواني به فعاليتهاي مذهبي، حضور در مسجد و شركت در مراسم مذهبي علاقه پيدا كرد. چند روز قبل از شروع ماه محرم، هر سال با كمك همسالانش، فرش هاي مسجد را نظافت و ديوارها را گردگيري و كتيبه ها و بيرق ها را بر در و ديوار نصب مي كردند. سال 1323 عازم خدمت سربازي شد و سپس با راحله كه خواهر يكي از دوستانش بود، ازدواج كرد. راحله آنقدر مومن و متدين بود كه با وضو به فرزندانش شير مي داد.

ـ اينها قرار است شيرمرداني باشند كه دين و ناموس وطن را حفظ كنند. ثمره ي ازدواج آنها ده فرزند (هشت پسر و دو دختر) بود كه در خانه توسط مادر تربيت مي شدند و همراه پدر در مساجد و مراسم مذهبي حضور پيدا مي كردند. با اوج گيري مبارزات مردم عليه حكومت پهلوي، اسماعيل و فرزندانش نيز شروع به فعاليت كردند. در تظاهرات و راهپيمايي ها در صف اول حاضر مي شدند تا آنكه انقلاب به ثمر رسيد. با آغاز جنگ، راحله قرآن به دست گرفت و پسرانش را از زير آن رد كرد.

ـ امروز امام و انقلاب به وجود شما نياز دارد، برويد در امان خدا. قربانعلي درس و مشق را رها كرد و از طريق سپاه ميانه به جبهه رفت. پس از او اسكندر نيز به درخواست پدر و مادرش به جبهه رفت. خبر مجروحيت او كه آمده، مادر خود را به بيمارستان رساند. كنار تخت او و براي سلامتي اش دعا كرد. در سال 1361 قربانعلي در سومار به شهادت رسيد. خبر شهادتش را بنياد شهيد به خانواده رساند.

ـ نه روز اين خبر را از راحله پنهان كردم. گفتم مادر است تاب نمي آورد، اما او با حس مادرانه اش فهميده بود. گفت: «قربانعلي ام تقديم اسلام.»
قربانعلي در وصيتنامه اش نوشته بود: «اين صدام بداند كه ما تا آخرين قطره ي خون خود خواهيم جنگيد و از اسلام دفاع خواهيم كرد. دلم مي خواهد در تشييع جنازه ام كسي برايم گريه نكند تا منافقان بفهمند و با كشته شدن نوجواني شانزده ساله به خود بيايند و به راه اسلام برگردند.»
 سال ها بعد وقتي راحله لباس هاي عبدالله را اتو زده بود و مي خواست آنها را توي كمد بگذارد، اناري كه توي كمد عبدالله بود، تركيد. سرخي آن به لباس هاي عبدالله رسيد و دل مادر را مشوش كرد.

ـ لابد اتفاقي براي پسرم افتاده.
دلشوره به دلش چنگ انداخت و مشوش بود كه اسكندر، خبر شهادت برادر را به خانواده رساند.

ـ عبدالله در عمليات كربلاي 5 در شلمچه به شهادت رسيده است. اسكندر هم مثل عبدالله و قربانعلي سپاهي بود. او يك بار در منطقه، مجروح شده و پنجاه درصد جانبازي داشت. اسماعيل در اين باره مي گويد: «دبيرستان زينبيه شهر ميانه را بمباران كرده بودند. اسكندر براي كمك به مجروحان به دبيرستان رفت. معلمان شهيد و مجروح و دختران جوان دبيرستاني را از بين آهن و آجر و آوار بيرون مي كشيدند و دوباره همان نقطه، هدف راكت و بمباران مجدد عراقي ها قرار گرفت و اسكندر نيز در كنار دوستان سپاهي اش به خاك و خون نشست و به شهادت رسيد. از او سه فرزند به يادگار مانده كه نور چشمان من هستند و راحله تا وقتي زنده بود، چشم از آنان برنمي داشت.»
بقيه ي فرزندان اين خانواده هم در خدمت انقلاب و اسلام هستند. مجيد سرپرست شهرداري ميانه، هوشنگ سرهنگ سپاه بود كه سال گذشته دار فاني را وداع گفت، فتح الله كارمند آتش نشاني، صفر كارمند بنياد شهيد و علي كارمند شهرداري تهران است. اسماعيل از چهار سال قبل همدم و مونس خوبش را از دست داد. فاطمه دختر او مي گويد: «مادرم در روز عاشوراي سال 83 به مزار شهدا رفت. در عزاداري عاشورا هم شركت كرد. دلتنگي غريبي داشت. دلتنگ قربانعلي، عبدالله و اسكندر بود. از مزار شهدا هم به خانه اسكندر رفت. زن و فرزندان او را چون جان شيرين دوست داشت. موقع نماز، وضو گرفته و قامت بسته بود. كه ناگهان چشم از دنيا مي بندد و روحش به فرزندان شهيدش مي پيوندد.
اسماعيل مي گويد: «هيچ وقت نمي گفت كه دلتنگ بچه هاست.» اما هميشه حسرت ديدار آنها را داشت. مي گفت: «آنها را براي اسلام و قرآن داده ام، اما از فراق آنها مي سوخت تا اينكه در روز عاشورا به شهدا پيوست.»

منبع برای تصویر و مطلب : حاج اسماعيل خان محمدي (پدر معظم شهيدان؛ قربانعلي، عبدالله و اسكندر) 

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=definition&UID=174560

http://navideshahed.com/fa/index.php?Page=archive&ID=40&S1=214538&PageNo=15&Group=GENERAL

 مطلب مرتبط :

فهمیده ای 15 ساله از میانه  

1
1