- ارسال کننده: سالار پویان تاریخ: ۹۳/۰۵/۱۷

رنگساز میانه را رنگی کرد!

ماجرا از آنجا آغاز شد که شعبده باز سیرک رو به تماشاگران، درخواست یک بطری آب کرد؛

و ناگهان بارانی از بطری های آب بر روی سرش باریدن گرفت...

اگرچه شاید حتی در توجیه خستگی مردم از گرمای هوا و بی حالی از حرکات مبتدیانه شعبده باز (هرچند بلکه صحیح تر باشد از لفظ «نه چندان عجیب و غریب» در اینباره استفاده شود؛ که بی رمق بارها نمونه هایی از آن دست را در تلویزیون خودمان دیده و به هیجان هم نیامده ایم!!) نیز نشود اینکار را یک عمل شایسته و پاسخی درخور قلمداد کرد، امّا به هر حال صحنه های زشتی در سالن پر از تماشاگر شهید جعفری شهرستان میانه، در حضور شعبده بازان میهمان رخ داد که گوشه ای از تقویم این روزهای میانه را رقم زد.

ماجرا اینطور ادامه یافت که شعبده باز سیرک با لحنی نه چندان آرام کننده و کمابیش تنش زا با جملات مانند؛«از مردم میانه چنین انتظاری نداشتم» ، «من از کشور باکو آمده ام، شعبده باز بین المللی هستم» ، «باریک الله به ادب شما!» شروع به سخرانی کرد و در حالیکه هنوز زیر باران بطری های آب معدنی بود، اظهار داشت که بخاطر این عمل تماشاگران ایشان؛ یعنی مردم میانه از تماشای ادامه نمایش شیرین و هیجان انگیز محروم می شوند، و او دیگر قصد اجرا و ادامه برنامه را ندارد!

ماورای دلیل و اینکه چرا عده ای از مردم بطری های آب معدنی های خود را به سمت یک هنرمند میهمان پرتاب می کنند که بهتر است توسط کارشناسان اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد، باید گفت میانه شهری نیست که حرف و سخن امثال این افراد پشت سرش باشد! بنابراین شخصاً در حین آنکه اعضاء گروه سیرک مشغول جمع کردن وسایل و تجهیزات خود بودند، دست به کار و مشغول جمع کردن بطری های آب معدنی از کف سالن شدم. مردم در چند دسته احساسات متفاوتی داشتند، دسته ای ناراحت، دسته ای پشیمان، دسته ای متأسف و دسته ای نیز مشعوف بنظر می آمدند، در این میان ناگهان نگاهم به چشمهای آقای رنگساز؛ خبرنگار واحد صدا و سیمای استان گره خورد که میهمان حقیر شده و برای تماشای سیرک آمده بود.

 با شناختی که از وی داشتم در دل گفتم این گندی که بالا آمده را هیچ کس جز او نمی تواند جمع و جور کند، اگرچه ریسک بالایی داشت، چون سالن واقعاً متشنج بود و هیچکس شاید لحظه بعد از آنرا پیش بینی نمی کرد. اینک تماشاگران با عصبانیت در حال رفتن بودند و سالن کم کم خالی میشد، که میکروفن را به رنگساز رساندم و گفتم شروع کن...

بیچاره رنگساز همانطور هاج و واج ماند؛ «... که من چی بگم؟»

گفتم حتی استاندار هم نمی تواند مردم را ساکت کند، کار کار توست!

شیرش کردم، هلش دادم وسط سالن -اگرچه حتی خودم هم شاید مطمئن مطمئن نبودم-  امّا اولین گام رنگساز همان و سوت و تشویق مردم همان!

دیگر نیازی به معرفی نبود، انگار همه می شناختندش، مردمی که درحال رفتن بودند آرام ایستادند تا صدای آشنا و لهجه داری را که برخی شبها در ساعت 11 از اخبار شبانگاهی شبکه سهند پخش میشود، را بشنوند، انگار لهجه شیرین و تماشای چهره خبرنگار همیشه خندان میانه و هیکل چاقش بسیار جالب تر از تماشای سیرک بود...

یک نام«میانه» و شمارش معکوس از سه تا یک، کافی بود که مردم ایستاده برایش کف و سوت بزنند و در نمایش صداقت و حبّ سنگ تمام بگذارند.

آن خبرنگار قدیمی میانه بود؛ که گاهاً رگ غیرتش وقتی حرف از میانه می شود، زودتر از برخی همشهری ها بالا می زند! پسر ساده ای که تنها بی ریاست و دیگر هیچ!

امّا همین قدر بی ریایی کافی بود که مردم تا چند دقیقه ایستاده برایش دست بزنند و به احترامش دوباره به جایگاه خود بازگردند، کاری که یک گروه متخصص شعبده بازی نتوانسته بود درست و حسابی از پس اش بربیاید.

رنگساز مجلس سرد را دوباره چنان گرم کرد، که انگار تازه آغاز شده است و مردم هنوز به هوای شمارش معکوسش مدام سوت و کف می زندند و او یک تنه و با دست خالی غوغایی در سالن به راه انداخته بود، او گفت؛ که «هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است» و درحالیکه همان لبخند شیرینش را مثل همیشه برلب داشت ادامه داد«فقط و فقط چند بطری اضافه به داخل سالن پرت شده!».

نمایش صداقت و ارتباط بی ریای دوطرفه چیز دیگری ست، کسی که می تواند بی واسطه صدها نفر را به پاخیزاند، صرف اینکه رنگساز باشد یا غیر رنگساز، قطعاً انسان ارزشمندی است. رنگساز علی رغم ریسک، شخصیت و اعتبار خود را در میانه گذاشت، و در حالی که شاید باران بطری ها ممکن بود او را هم خیس کند، با دعوت از گروه سیرک، ایشان را به ادامه نمایش فراخواند و با مدیریت عالی مردم را با شعبده باز آشتی داد!

تاجایی که شعبده باز قبل از آغاز دوباره، از مردم میانه عذر خواست و با بیان اینکه برای لحظاتی کنترلش را از دست داده، به احترام ایشان سر تعظیم فرود آورد.

امّا نمایش رنگساز همچنان ادامه داشت و گفت؛ حقیر چهار سال است که از مردم میانه فرهنگ، ادب و محبت آموخته ام، و در اینجا بزرگ شده ام و بزرگی یاد گرفته ام! مردم اینجا بزرگتر از اینها هستند که بخواهند به کسی اهانت کنند، قطعاً حق هم دارند که گرما و وضعیت سالن و طولانی بودن نمایش حوصله شان را سر ببرد!

کار تا به جایی پیش رفت که وقتی شعبده باز برگشت و در مقابل مردم میانه تعظیم و طلب عفو کرد، او حتی به احترام مردم میانه و صرفاً به احترام مردم میانه!، در انظار عموم دست شعبده باز را بوسید و گفت نوکری این مردم بخدا افتخارم است!

پس به افتخار رنگسازی که میانه را رنگی کرد...

از تو ممنوم؛ معمولی!

این مطلب در ساعت4 بامداد صرفاً برای ادای دین به یک انسان نوشته شده است که شاید جلوی یک فاجعه فرهنگی و جنجالی بزرگ را گرفت و مانع از آن شد که عده ای سودجو تا سالهای سال در بزنگاه یادها و در مسیر سفرهای خود، نام بزرگ میانه را بر زبان نیش دار، کوچک شمارند!

رنگساز

رنگساز

رنگساز

رنگساز

رنگساز

رنگساز

رنگساز

رنگساز

 

رنگساز

رنگساز

 

1
2
3
1 2 3