- ارسال کننده: اسماعیل مختاری تاریخ: ۸۹/۰۶/۱۴

نقد مغرضانه کتاب مشاهیر و مفاخر میانه

 نقد مغرضانه کتاب مشاهیر و مفاخر میانه در نشریه وزارت ارشاد


خانم نادیه سلطانی ـ کارشناس ارشد تاریخ

 

در آخرين شماره از کتاب ماه تاريخ و جغرافيا متعلق به خانه کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي (شماره 147 مرداد 1389) نقدي بر کتاب «مشاهير و مفاخر ميانه» نوشته شده است که بر آن شدم پاسخي به ابهامات و اشکالات اين نقد داشته باشم. نويسنده مقاله آقاي رحيم نيکبخت با مدرک ليسانس تاريخ، داراي مقالات متعدد و دهها کتاب مشابه در مورد فرقه دموکرات آذربايجان است اما به خاطر اين که اين مقالات به عنوان پروژه‌ي کاري با دريافت حق التحقيق انجام مي‌گيرد، هميشه داراي تعصبات جانبگرايانه است که نمونه‌ي آن همين نقد است.

در تهيه این مقاله باز هم از اطلاعات ژرف استادم جناب دکتر نائبي بهره بردم که تشکر میکنم و امیدوارم خودشان پاسخ درخوری به این نقد غرض آلود بدهند.

نويسنده، نقد خود را با تمجيد از مؤلف کتاب شروع مي کند تا حسن نيت خود را نشان داده باشد و در ادامه بتواند نظرات خود را راحت‌تر ديکته كند: "خدمات ارزشمند جناب آقاي نائبي در بازشناسي هويت ملي (ايراني اسلامي) ميانه و نقش و جايگاه منطقه استراتژيک، شايسته تقدير و تشکر است. زحمات طاقت‌فرساي مؤلف در گردآوري و تدوين اين اثر ارزشمند براي اهل تحقيق و پژوهش پوشيده نيست."

در ادامه نيز با چشم‌پوشي از مدرک تحصيلات تکميلي آقاي نائبي در يکي از دانشگاه‌هاي معتبر کشور که در آن جا روش‌هاي تحقيق را به کامل‌ترين شکل فراگرفته‌اند، مي نويسد: "از آن جا که مؤلف محترم فارغ التحصيل کارشناسي ارشد مهندسي مکانيک از دانشگاه صنعتي اصفهان بوده و ويراستار کتاب هم همسر محترمشان مهندس مي باشند، بطور طبيعي لغزش‌هايي به لحاظ روش تحقيق، نحوه‌ي ارجاع در پاورقي ها ... مشاهده مي شود. انتظار مي رفت قبل از شروع به تحقيق و نگارش به کتاب‌هاي روش تحقيق مراجعه‌اي مي‌شد". معلوم نيست نويسنده‌ي مقاله طبق چه ادله اي مي گويند: طبيعي است که ... درحالي که پايان نامه‌ي کارشناسي ارشد اين‌جانب در رشته‌ي تاريخ با مشاوره، حمايت و راهنمايي هاي ايشان به فرجام رسيد و به اذعان اساتيد گروه، يکي از بي‌نقص‌ترين تحقيقات از نظر روش‌هاي تحقيق و نگارش بود.

در ادامه به چند مورد از انتقادات ايشان پاسخ مي دهم و پاسخ به تمام اشکالات مطرح شده در اين مقاله را به مؤلف محترم، استاد دكتر مهندس نائبي وامي‌گذارم:

1 ـ از نظر روش‌هاي نقد، درج شمرده ـ شمرده اشکالات تايپي يا سهوي در يک مقاله کوتاه صحيح نيست. ناقد بايد با اشاره کلي به آوردن يک يا دو نمونه بسنده كند، نه اين که تک به تک بگويد.

2 ـ ناقد به خاطر عدم مطالعه‌ي مقدمه‌ي مبسوط مؤلف کتاب دست به انتقادهاي اشتباه‌آميز زده است و مدام از عدم ارجاع بعضي مطالب انتقاد کرده است. در مقدمه‌ي کتاب، مؤلف گفته است که مطالب مربوط به شخصيت هاي در قيد حيات حضوراً و از شخص آنها گرفته شده است. براي همين، مرجعي وجود ندارد بجز گفته هاي شفاهي همان شخصيت که مؤلف به اين مطلب در ابتداي کتاب تصريح كرده است. يا بعضي دست نوشته ها که از افرادي گرفته است که آنها راضي نبودند نامشان مطرح شود و بعداً مورد کنکاش قرار گيرند براي همين مرجع بعضي دست نوشته ها هم ذکر نشده ولي نمونه‌ي آن‌ها آورده شده است. ناقد محترم که مدرك ليسانس تاريخ نيز هستند آيا کتاب‌هاي مشابه مانند کتاب مرحوم تربيت را نديده اند که گاهي به اسناد خصوصي در دست مردم يا در دست خود اشاره مي کند.

3 ـ ناقد در اشتباهي فاحش مي گويد: "در صفحه 45 ارجاع 3 مطالب قيد شده از دايره المعارف بزرگ اسلامي است درحالي‌که ارجاع آن به الانساب چاپ حيدرآباد در سال 1966 است". ناقد مجدداً آن صفحه را مطالعه کند تا ببيند دو مرجع آورده شده است. مرجع 3 درمورد خونج برگرفته از دايره المعارف بزرگ اسلامي و مرجع 4 در مورد الانساب است. هر دو هم در دو سطر متوالي با صحت و دقت ذکر شده است و اگر ناقد با عجله پروژه خود را تمام نمي کرد، اين اشکال را نمي گرفت.

4 ـ انتقادهاي مکرر در مورد نداشتن شماره صفحه نيز از آن حيث صحيح نيست که در کتاب‌هاي تذکره، يافتن نام يک شخص از روي الفبا يا ايندکس مطالب يا به هر ترتيبي که مؤلف آن کتاب در ابتداي تذکره آورده باشد آسان است و نويسندگان به خاطر سردرگم نشدن محققان در مراجعه به چاپ‌هاي متعدد يک کتاب، اين کار را نمي کنند. آيا تا کنون ديده ايد بنويسند معناي يک لغت طبق صفحه ... از دهخدا؟ اين مي شود؟

5 ـ "در صفحه 56 ارجاع 38 مکتبه يعسوب آمده است. نام کتاب است يا ناشر است؟ معلوم نيست. در صفحه 63 ارجاع 37 مي نويسد مکتبه الحديث، مکتبه يعسوب الدين و بنياد الحکمه؟". گذشته از اين كه جمله بندي هاي فوق بيشتر به حالت محاوره مي ماند تا مکتوب و ارجاع 47 درست است نه 37، منتقد با مراجعه به مراجع کتاب و مشاهده وبسايت اين مؤسسات و مراکز تحقيقي و بانک‌هاي اطلاعاتي سئوال نمي کرد که مکتبه يعسوب نام کتاب است يا ناشر؟ در صفحه 63 نيز مؤلف از سه منبع مختلف اطلاعاتي آورده است که نام هرسه را ذكر كرده‌اند. آيا اشکالي دارد؟

6 ـ آورده اند: "نوشته اي از ميرزا محمدباقر نزد استادم دکتر صديق هست که خود در سال 1315 قمري تحرير کرده است. استادِ مؤلف در سال 1315 قمري تحرير کرده است؟ يا ميرزا محمدباقر". انتقاد نيشدار و کنايه آميز منتقد نه از مؤلف کتاب که از استادشان نيز هست که در سال‌هاي گذشته چندين بار انتقادهاي مشابهي نيز از آقاي دکتر صديق داشته اند. به گونه‌اي که چند بار مجبور شده‌اند به طور رسمي و در سايت‌ها از استاد و خانواده محترمشان عذرخواهي كنند. به هر حال، هر خواننده سليمي با خواندن جمله فوق متوجه مي شود که منظور مؤلف کتاب اين است که نسخه خطي به قلم خود ميرزا محمدباقر در دست آقاي دکتر صديق است و اگر چنين استنباطي نداشته باشد و در ابهام باشد اگر به عقل خود مراجعه کند متوجه مي شود که استادِ آقاي نائبي ممکن نيست 115 سال پيش اين را نوشته باشد!.

7 ـ در جاي جاي مقاله آقاي نيکبخت سعي دارند به دو کتاب دوست و همکار خود آقاي پرندي استناد کنند و مطالب مرتبط در کتاب آقاي نائبي را برگرفته از دو کتاب آقاي پرندي تلقي کنند درحالي که در موارد استفاده ايشان امانت را حفظ کرده و نام کتاب کاغذکنان در گذرگاه تاريخ را آورده است. کتاب ثعلبيه بازخواني آقاي پرندي نيز بعد از کتاب آقاي نائبي چاپ شد که نقد بسيار زيبايي نيز از طرف آقاي نائبي داشت و به اذعان خود آقاي پرندي ايشان بعد از خواندن مطالبي در مورد ملامحمدباقر خلخالي در کتاب آقاي نائبي اين شخصيت کاغذکناني را شناختند.

8  ـ ناقد محترم گفته اند: "مؤلف محترم در صفحه 93 در اقدامي قابل تأمل! لهجه اشعار ملامحمدباقر خلخالي که به ترکي خلخالي!! سروده شده است را به ترکي باکويي تغيير داده اند که به لحاظ علمي قابل نقد است. ضمن اين كه تحريف فرهنگ و هويت منطقه به حساب مي آيد". منتقد محترم گويا نمي دانند آقاي نائبي داراي مدرک دکتراي زبان و ادبيات ترکي هم هستند و ايشان با مدرک تاريخ نبايد روي ادبيات هم چنين نظر کارشناسي بدهند. اولاً ملامحمدباقر خلخالي اهل ميانه بودند نه خلخال، ثانياً حفظ لهجه‌ي ميانه در همين شعر هم انتقاد فوق را غيرضروري مي کند و هم لهجه‌ي اصيل ميانه را نشان مي دهد. مانند: گئچيبدور، کؤنلومي، آغلييام که در ترکي باکوئي مي شوند: کئچيبدير، کؤنلومو، آغلايام.

9 ـ منتقد در مورد تصوير شيخ مدحت مي گويد: "تصوير شيخ حسن مدحت در صفحه 108 با کراوات است؟" معلوم نيست اين انتقاد است يا سئوال؟ معلوم است که آقاي نائبي از خودشان براي شيخ مدحت کراوات نساخته اند و تصوير اصلي شان است. شيخ مدحت ابتدا لباس طلبگي داشته ولي بعداً لباس شخصي به تن کرده است.

10 ـ متأسفانه ناقد به رسم بسيار ناصحيحي دست به تخريب شاعر بزرگ آذربايجان حبيب ساهر زده است و در يک مقاله کوتاه در سه قسمت بي دليل به اين شاعر تاخته است. وقتي منتقد املاي نوشتاري «ساهر» را نمي دانند و آنرا «ساحر» مي‌نويسند، چطور به خود حق مي دهند براي خوشايند ديگران دست به تخريب چنين شاعري بزنند که آوازه‌ي جهاني دارد و به گفته‌ي آقاي نائبي در دانشگاه هاي اروپا در کرسي زبان و ادبيات ترکي سه واحد درسي ساهرشناسي گذرانده مي شود. "باتوجه به شخصيت غيرمذهبي ساحر که سرانجام هم خودکشي کرد، تعريف و تمجيد مبالغه آميز از وي شايسته نيست". آيا تنها شاعري كه قرآن مجيد را به نظم درآورده، غيرمذهبي است؟ آيا حبيب ساهر در 82 سالگي خودکشي کرد؟ آيا اجازه تدفين وي خلاف قانون بوده که آنرا مرگ طبيعي ناشي از کهولت سني نوشتند؟ اگر هم حبيب ساهر غيرمذهبي بوده آيا نبايد مقام شاعري ايشان را تحسين کنيم؟ مگر عين القضات يا خونجي شيعه بودند؟ آقاي نيکبخت پا را فراتر نهاده و در جايي ديگر روي جلد کتاب هم نظر مي دهند و در اقدامي غيرعرفي و غيرعلمي مي گويند:"در مورد طرح جلد گنجاندن شاعري غيرمذهبي که سرانجام خودکشي کرد در کنار تصوير يک آيت الله و عالم رباني صحيح نيست"! لابد يکي ديگر پيدا خواهد شد و خواهد نوشت: "گنجاندن يک شيعه در کنار يک غيرشيعه صحيح نيست" يا "گنجاندن يک خانم در کنار يک اجنبي صحيح نيست". باز ايشان مي گويند: "طرح عنواني چون پدر شعر نوي ايران براي شاعري چون ساحر! نيازمند تاييد از سوي ادبا و شعراي مطرح ايران زمين است". کدام اديب و شاعر مطرحي چنين تأييديه اي براي نيما يوشيج صادر کرد؟ تاجاييکه ما مي دانيم نيما تا آخر عمر زير بار انتقاد بود. نيما خود،‌ ساهر را پيشتاز در شعر نو ناميده است. شهريار و نيما هر دو ساهر را معلم خود شمرده‌اند.

11 ـ منتقد باز هم پا را فراتر نهاده و در کنار انتقاد از حبيب ساهر و جلد کتاب، از خلاصه گويي مؤلف کتاب در مورد بعضي شخصيت ها انتقاد مي کند. در جايي مي گويد: "مؤلف محترم شرح حال شاعر معروف و ملي! قادر طهماسبي را بسيار مختصر و ناقص آورده اند... شهرت و معروفيت اين شاعر شهير به مراتب بيشتر از شاعر غيرمذهبي حبيب ساحر (!) مي باشد". آيا اين جملات اغراق آميز نيست؟ آيا صدور تأييديه نيست؟ کداميک از ادبا و شعراي مطرح ايران زمين چنين تأييديه اي داده اند؟

12 _ "کم لطفي مؤلف شامل حال علما و مراجع ديني ميانه گرديده است ... شرح حال عالم مجاهد شيخ هادي نيري فقط 5 خط است". اين جانب که براي نخستين بار چنين انتقادي را مطالعه مي کنم گذشته از اين كه دستور دادن به يک مؤلف و محقق در مورد چطور نوشتن، چقدر نوشتن، چه ها نوشتن، چه عکسي زدن، چه کسي را نوشتن، چه کسي را حذف کردن و و و را غيراخلاقي مي دانم، انتقاد نابجاي ايشان در مورد کم لطفي مؤلف در مورد علماي ديني را هم تخريب شخصيت محقق بزرگوار آقاي نائبي مي دانم. مؤلف کتاب با مبنا قرار دادن شرط اجتهاد و تفسير به 22 نفر از علماي ميانه اشاره مي کنند و با مشروط کردن مشاهير دانشگاهي و هنري به درجه پروفسوري و استادي فقط به 12 نفر اشاره مي کنند. بي ترديد اگر اين کتاب را يک عالم حوزوي مي نوشت به خاطر اين کم لطفي به شخصيتهاي علمي و هنري مورد انتقاد قرار مي‌گرفت ولي چون نويسنده کتاب دانشگاهي هستند اين انتقاد وجود ندارد.

13 ـ منتقد با انتقاد از مؤلف کتاب به خاطر تعبير معناي آشيق، آنرا همان عاشق عربي مي داند و شرح مبسوطي بر آن مي نويسد و ادامه مي دهد: "براي هرچيزي ريشه اي اسلامي و به گمان خام خود ترکي مي ساختند... مؤلف محترم در اين مورد تحت تأثير شديد القائات برخي عوامل روس زده قرار داشته". چطور منتقد با اين قطعيت نظر ديگران را غيراسلامي (در متن مقاله به اشتباه اسلامي آمده است) مي داند و مؤلف کتاب را تحت تأثير شديد! القائات برخي! عوامل روس زده مي‌داند؟ آيا ايشان تحت تأثير عوامل روس زده است يا شما تحت تأثير مراکز تحقيقاتي هستيد که براي دريافت حق تحقيق دست به تخريب هرکسي مي زنيد؟

14 ـ نويسنده مقاله در مورد بخش شهداي ميانه دست به انتقاد زده و از عدم درج تصوير، محل شهادت، مسووليت، زادگاه و ... انتقاد مي کند و از عدم وجود بخشي مستقل براي شهداي زينبيه نيز انتقاد مي کنند. هرچند در اين قسمت نويسنده کتاب را از عوامل روس تلقي نمي کنند! اولاً مرکز تحقيقاتي ايشان بايد از نويسنده متشرع و وطن دوستي مانند آقاي نائبي قدردان باشد که براي نخستين بار در کشور کتابي با اين عنوان منتشر مي شود و نام جاودانه شهدا به عنوان مشاهير و مفاخر ثبت مي شود. آيا چنين حرکتي يک نوآوري نيست؟ ثانياً با يک حساب سرانگشتي مي بينيم که با درج يک تصوير و اطلاعات مربوطه حدود پنج سانتيمتر از ارتفاع کتاب گرفته مي شود و در هر صفحه فقط نام 4 شهيد را مي توان درج کرد. پس براي 1100 شهيد بايد 275 صفحه اختصاص داد درحالي که محتواي يازده فصل کتاب در حدود 200 صفحه است.

15 ـ منتقد کتاب با انتقاد از ميانه اي دانستن کاغذکناني ها يا شقاقي ها و گرمرودي ها مي گويد: "به نظر مي رسد نسبت دادن قطعي شخصيتهايي به يک منطقه خاص درست نباشد. مثلاً کاغذکناني ها را ميانه اي حساب کنيم! يا شقاقي ها و گرمرودي ها را". وقتي يک آذربايجاني، ايراني هم هست، يک کاغذکناني هم در کنار کاغذکناني بودن، ميانه اي هم هست. گرمرود هم تقريباً کندوان کنوني است که جزئي از ميانه است. شقاقي ها هم هزار سال پيش از کردستان به ميانه آمده اند. آيا بعد از هزار سال کرد هستند؟

16 ـ در آخر انتقادي از آقاي رحيم نيکبخت دارم که مقالات و کتاب‌هايي چاپ کرده اند و در مراکز دولتي به تحقيق در مسائل تاريخي مي پردازند، از ايشان بعيد است در مورد قشون کشي شاه ملعون به آذربايجان، بر کشتار 25 هزار نفر  از بي‌نوايان شهر و روستا صحه گذارند و بنويسند: "پل دختر ميانه توسط عوامل غلام يحيي دانشيان مامور امنيتي شوروي هنگام فرار به شوروي بمب گذاري و تخريب گرديد تا در راه قواي ارتش ايران! که عازم! آذربايجان بودند وقفه‌اي ايجاد شود". در حالي كه مي‌دانيم دانشيان، دگرانديشي است كه فقط با حكومت سلطنتي رضاخاني و محمدرضا شاهي درافتاد و خود نيز از كشور خارج شد. اما شاه معدوم در آذرماه سال 1325 شهرها و روستاهاي آذربايجان را به خاك و خون كشيد و دست فئودال و اربابان زالوصفت را در مكيدن خون مردم باز گذاشت و با همين به اصطلاح «اعزام قوا» به سركوب ناجوانمردانه‌ي جنبش‌هاي مذهبي و روستايي منطقه دست زد و تعداد كثيري از روحانيان آزاده را به دار زد. آيا هنوز هم بايد به وقايع تاريخي نگرشي شاهنشاهي داشته باشيم و اين نگرش منحوس را به جوانان و خوانندگان القاء كنيم؟ آيا ناقد محترم هيچ اطلاعي ندارد كه:« . . . نيروهاي اعزامي شاه با شهر زنجان مانند يك شهر اشغالي رفتار كردند و از هيچ جنايت و خباثتي كوتاهي نكردند؟» (بحران آذربايجان، دكتر مصطفي دبيري، ص 248 ) و آيا او نمي‌داند كه « . . . با بالا آمدن آفتاب، اغتشاش در گوشه و كنار شهر شروع شد و دسته‌هاي مسلح . . . هر كس را ديدند از دم تيغ گذراندند. در گذرگاه‌هاي شهر، اجساد بي‌گناهاني ديده مي‌شد كه آن‌ها را قتل عام كرده بودند.» (رازهاي سر به مهر، حميد ملازاده، ص 61) و نمي‌داند كه:«پس از آن كه ارتش شاه به آذربايجان قدم گذاشت و دار و دسته‌ي پيشه‌وري به روسيه فرار كردند نظاميان حالت يك ارتش فاتح و وحشي خونخوار را به خود گرفتند. سربازان ارتش شاهنشاهي بلوايي به پا كردند كه بايد در داستان‌ها نوشت. آن‌ها دست به غارت و چپاول اموال مردم زدند. هرچه به دستشان رسيد، بردند و خلاصه ارتش كاري كرد كه روي ارتش سرخ شوروي را سفيد نمود . . . كاري كه در آن ايام ارتش شاهنشاهي نسبت به مردم آذربايجان انجام داد اثر بسيار بدي روي مردم منطقه باقي گذاشت. آن‌ها درجه‌ي بربريت و ظلم و ستم را به جايي رسانيدند كه اغلب ريش دهاتي‌ها را آتش زدند، به زنان و دختران آن‌ها تجاوز كردند،‌دست به غارت و چپاول خانه‌ها زدند. ذخاير مواد غذايي مردم را به يغما بردند. خلاصه كلام ارتش شاهنشاهي در آذربايجان به كلي از كنترل خارج شده بود. » (سرزمين شگفت انگيز و مردمي مهربان و دوست داشتني، اثر ويليام داگلاس، ص 79 )

خوشحال می شوم از نظرات شما بهره مند شوم: soltani.nadieh@yahoo.com