- ارسال کننده: اسماعیل مختاری تاریخ: ۹۰/۰۸/۱۱

زندگینامه شهید حمید جعفری از فرماندهان شهید و خاطره ای از زبان همسر شهید

زندگی نامه شهید حمید جعفری فرمانده گردان حضرت بقیه الله (عج)لشکر مکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 66/10/26

سال 1339 ه ش  از خانوداده اي كم درآمد و مذهبي در شهرستان ميانه به دنيا آمد . مادرش شكوفه رحيمي نام داشت و پدرش - توكل - كارگر ساختمان بود كه بعدها در بيمارستان امام خميني (ره) ميانه مشغول به كار شد . حميد كه اولين فرزند خانواده بود ، دوره دبستان را در سال 1345 ، آغاز كرد و در سال 1350 ، با موفقيت به پايان برد . مقطع راهنمايي را در سالهاي 54-1350 در مدرسه شهيد مطهري ( كوروش كبير سابق ) گذراند و از نظر درسي در حد متوسط بود . در اين زمان حميد اوقات فراغت خود را نزد شوهر خاله اش كارگري و بنايي مي كرد . پدرش نقل مي كند :
حميد وقتي از سر كار برمي گشت ، دستمزدش را به من مي داد و مي گفت : « اين پول نزد شما باشد هر وقت پول توجيبي خواستم از اين پول به من بدهيد . »
حميد دوره دبيرستان را در سالهاي 1358-1354 در مدرسة بوعلي سينا گذراند . سالهاي پاياني تحصيل وي ، با پيروزي انقلاب اسلامي مقارن شد و او با همكاري دوستانش انجمن اسلامي دبيرستان را تشكيل دادند . با تأسيس انجمن اسلامي ، فعاليتهاي اجتماعي حميد جعفري پررنگ تر شد و در واقع ، اين حركت سرآغاز فعاليتهاي انقلابي او بود . در اين زمان مقابله با حضور و فعاليت منافقين و ساير گروه ها و سازمان هاي ضد انقلابي در دبيرستان و شناسايي اعضاي اين گروه ها به همراه خنثي كردن اهداف و نقشه هاي آنها و تنظيم و هماهنگـي راهپيمـايي ها و فعاليت هاي گروهي - مذهبي از مهمترين فعاليت هاي او به شمار مي رفت . در اين حال براي كسب آمادگي رزمي ، در بسيج ثبت نام كرد و آماده فراگيري آموزش نظامي شد . فعاليت و توانايي او در حدي بود كه در مدت كوتاهي مسئول پايگاه بسيج زادگاهش شد . اين گونه فعاليتهاي اجتماعي سبب شد كه حميد جعفري در امتحانات سال چهارم دبيرستان شركت نكند و از ادامة تحصيل به طور موقت بازماند . پس از آن به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به جبهه اعزام شد . يكي از دوستان حميد درباره فعاليتهاي دوران جنگ وي در پشت جبهه چنين نقل مي كند :
يك بار در سپاه به برادران پاسدار خبر دادند كه منافقين قصد راهپيمايي از ميدان نماز به سمت ميدان آزادي را دارند . وقتي با خبر شديم ، با لباس شخصي به جمع راهپيمايي كنندگان پيوستيم . زماني كه به ميدان آزادي رسيديم ، به سرعت با منافقين درگير شديم و پس از زد و خورد ، همه را دستگير كرديم و سوار ماشين هاي سپاه كه از قبل هماهنگ شده بود و در ميدان مستقر بودند ، كرديم . در واقع ، حضور و رهبري حميد جعفري در بين ما سبب شد كه ما به درستي و با كمترين مشكلي اين توطئه منافقين را خنثي كنيم .
در دوران جنگ ، حميد تمام آمال و آرزوهاي خود را در جبهه جستجو مي كرد و به دنيا و ماديات تعلقي نداشت .
حميد جعفري به دليل علاقه اي كه به مطالعه داشت ، سعي مي كرد به هر طريقي كه شده است تحصيلات خود را ادامه دهد . به همين منظور ، پس از اعزام به جبهه ، در مدرسة ايثارگران ثبت نام كرد و ديپلم گرفت و به دنبال آن دورة عالي فرماندهي را در دانشگاه امام حسين (ع) گذراند . حميد به ورزش خصوصاً فوتبال علاقة زيادي داشت و عضو تيم فوتبال بنياد شهيد ميانه بود و هر گاه از جبهه به مرخصي مي آمد ، در اين تيم بازي مي كرد . در سال 1363 - در سن بيست و چهار سالگي - با دختر خاله اش ، فرزانه مقيمي ازدواج كرد . مراسم ازدواج در نهايت سادگي و با چهارصد هزار تومان مهريه انجام شد . همسرش كه به هنگام ازدواج هجده سال بيش نداشت ، بـا يـاري و تشـويق وي مدرك فوق ديپلـم خود را در رشتـه ادبيـات گرفت و با تشـويق حميـد ، به شغل معلمي و تدريس روي آورد .
حميد در كارهاي جمعي نهايت همكاري را داشت و از هيچ كاري كوتاهي نمي كرد . به طور مثال ، زماني كه براي آموزش نظامي ، افراد تحت نظر خود را به اردو مي برد در تهيه غذا همكاري مي كرد و حتي ظرفها را مي شست . در عين حال بسيار بي باك و شجاع بود . يكي از دوستان همرزم او در اين باره مي گويد :
در علميات كربلاي 5 ، دشمن خاكريزي به شكل “U” زده و تجهيزات و نيروهايش را در آن مستقر كرده بود . در اين زمان حميد جعفري فرماندة گردان بقيه الله بود . درگيري با دشمن چنان سخت شد كه فقط بايد خاكريز را از دشمن مي گرفتيم . حميد جعفري به همراه چند نفر از بچه ها با هم به توافق رسيدند كه اين خاكريز را آزاد كنند و سرانجام توانستند موقعيتي را كه چند گروهان موفق به فتح آن نشده بودند با حداقل نيروها در روز روشن فتح كنند . حميد پس از اين رشادت ، در حالي كه پايش تركش خورده بود ، هر چه اطرافيان اصرار كردند كه به عقب برگردد ، نپذيرفت و به پيشروي ادامه داد . فتح خاكريز “U” چنان سخت بود كه وقتي خبر آزادسازي آن را به سردار امين شريعتي - فرماندة وقت لشكر 31 عاشورا - دادند باور نكرد و گفت : « چنين كاري ناممكن است . »
حميد جعفري در سازماندهي و آماده سازي گردان بقيه الله تلاش فراواني كرد و با آن گردان در عمليات كربلاي 5 دلاورانه جنگيد . در حالي كه قبل از عمليات به هنگام مراجعت از مناطق غرب ، در اثر تصادف با ماشين مصدوم و از مأموريتهاي رزمي قدغن شده بود ، ولي با همان وضع جسمـاني به همرزمـان خود پيـوست . يكي از همرزمان در خصوص شخصيت و روحيه حميد مي گويد :
عمليات بيت المقدس 2 در منطقه ماووت در دي ماه 1366 انجام مي شد . مسير عمليات به صورتي بود كه بايد ارتفاع 2000 متري « گرده رش » را پياده طي مي كرديم . بعد از سه چهار ساعت پياده روي به بالاي ارتفاع رسيديم . هوا به قدري سرد بود كه مجبور بوديم حركت كنيم . حدود ساعت چهار نيمه شب بود كه يكي از بچه ها آمد و گفت : « حميد جعفري گريه مي كند . به نزدش رفتم تا از او دلجويي كنم . هر چه پرسيدم چرا گريه مي كني ، پاسخ نمي داد . ولي وقتي اصرار مرا ديد گفت : « بيا اينجا بنشين . » رفتم و كنارش نشستم . در روبرو جاده اي بود كه ماشينها از آنجا رفت و آمد مي كردند و گل و لاي از بالاي جاده جاري بود . يك بسيجي كم سن و سال ( حدود چهارده ساله ) از بس خسته بود در ميان گل و لاي خوابش برده بود و آب گل آلود از روي شكم او پل زده ، مي گذشت . حميد جعفري گفت : « به مظلوميت اين بسيجي گريه مي كنم ؛ او الان مي توانست در بستر گرم خانه خوابيده باشد و مادرش با ناز او را از خواب بيدار كند ، ولي الان اگر بيدارش كنم با وجود اين كه خيلي خسته است بلافاصله بيدار مي شود و راه را ادامه مي دهد و خستگي از يادش مي رود و من اصلاً دلم نمي خواهد او را بيدار كنم . به مظلوميت اين بسيجي ها و به مظلوميت اسلام گريه مي كنم . »
حميد جعفري پس از بيست و چهار ماه حضور در جبهه ، در عمليات بيت المقدس 2 در حالي كه فرماندهي گردان بقيه الله (عج) را بر عهده داشت به شهادت رسيد . نحوه شهادت او را يكي از همرزمان - كه تا آخرين لحظات در كنار وي بود - چنين بيان مي كند :
عمليات بيت المقدس 2 در ماووت عراق انجام مي شد و گردان ما در رشته كوه الاغلو ، عمل مي كرد . قرار شـد يك گروهان از گردان بقيه الله در عمليات شركت كند . گروهان در تنگه دوربش ، مابين دو ارتفاع بماند و گروهان سوم نيز در همان مكان براي پدافنـد باقي بمـاند . با بچـه ها مشورت كرديم و قرار شد چون حميد جعفري به تازگي ازدواج كرده است او را در خط پدافند نگه داريم . به هنگام حركت به حميد گفتم تو اينجا ماندني هستي . قبول نمي كرد تا اين كه سرانجام پس از صحبت فراوان راضي شد كه بماند . گردان امام حسين (ع) قبل از گردان بقيه الله عمليات را آغاز كرده بود . از ساعت پنج صبح تا ساعت چهارده ، گردان بقيه الله با دشمن درگير بود و حميد جعفري در پايين قله چند بار پاتك دشمن را رفع كرد . چون مدام با ما در تماس بود اصرار مي كرد كه به بالاي قله بيايد . وقتي اصرار بيش از حد او را ديديم برايش شرط گذاشتيم و گفتيم اگر با خودت يك گوني مهمات ( آر.پي.جي. ) بياوري قبول مي كنيم . حميد جعفري از پايين ارتفاع تا بالا را كه ما شب قبل چهار ساعته طي كرده بوديم ، نيم ساعته با مهمات طي كرد و به ما رسيد و در كنار ما شروع به جنگيدن كرد . درگيري هر لحظه شديدتر مي شد و طوري كه ارتباط ما با گروهاني كه چند صد متري جلوتر بودند ، قطع شد . قرار شد آذوقه اي را كه براي ما رسيده بود به گروهان جلويي هم برسانيم . يكي از نيروهاي تداركات گوني را برداشت و هنوز چند متري نرفته بود كه خمپاره اي در كنارش منفجر شد و او دچار موج گرفتگي گرديد . از نيروهاي گردان فقط من و حميد مانده بوديم و بقيه شهيد شده بودنـد . حميـد گفت : « ديگر چـاره اي نيست خودم مي روم و زود برمي گردم . » او آذوقه ها را در آن شرايط سخت به گروهان جلويي رساند . به هنگام برگشت به ارتفاعي رسيد كه دشمن در آنجا به شدت مقاومت مي كرد و آتش سنگيني را روي آن متمركز كرده بود . به سنگري رفت تا آتش دشمن خاموش شود كه در اين حين ، خمپاره اي به سنگر خورد و در همان جا شهيد شد .
جنازه شهيد حميد جعفري سالها در همان جا باقي ماند تا اين كه پس از چند سال كشف و در گلزار شهداي ميانه به خاك سپرده شد .

 

فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)/ یعقوب توکلی/ شاهد/تهران/1384

* * * * * * * * * *

 خاطره ای از همسر شهید : مگر چيزي غير از شهادت مي توان خواست

من و حميد به تازگي ازدواج كرده بوديم كه تصميم گرفتيم جهت زيارت به مشهد مقدس برويم . قبلاً شنيده بوديم كه هر كس براي اولين بار به زيارت امام رضا (ع) برود ، هر چه از محضر ايشان بخواهد، خداوند آن را اجابت مي كند .

زماني كه هر دو از زيارت برمي گشتيم ايشان از من پرسيد : « از آقا امام رضا (ع) چه خواستي ؟ » گفتم : خوشبختي خود و پيروزي رزمندگان اسلام . بعدمن پرسيدم شما چه درخواستي از آقا كرديد ؟ در پاسخ گفت : « در اين وادي مقدس و محضر پاك مگر چيزي غير از شهادت مي توان خواست ؟! » اين خواسته او مرا بسيار تحت تأثير قرار داد ، زيرا به طور معمول در اوايل زندگي مشترك آرزوهاي زيادي از ذهن انسان مي گذرد ، ولي اين نحوه برخورد حميد ، نشان داد كه او با وجود ازدواج تغييري در آرمان و اعتقاداتش به وجود نيامده است .

در طول زندگي مشترك هيچ گاه عصبانيت حميد را نديدم و اگر مسئله اي پيش مي آمد ، وي با صلوات مشكل را حل مي كرد . در منزل به من در امور خانه كمك مي كرد . هنگامي كه ازدواج كرديم ، مستأجر بوديم و ايشان يك قطعه زمين تهيه كرد و قصد داشت خانه اي بسازد و بسيار دوست مي داشت كه آنجا سريعتر آماده شود تا اسباب راحتي مرا فراهم كند ، ولي به دليل فشردگي كار و حضور در جبهه ، همواره عذر مي خواست و مي گفت شرمندة شما هستم از اين كه نمي توانم اسباب راحتي شما را فراهم كنم . در نهايت با شهادت ايشان ساخت آن خانه نيز ناتمام ماند .

* * * * * * * * * * * 

وصیتنامه شهید حمید جعفری
 

بسم الله الرحمن الرحیم
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين
بار پروردگارا ، اي رب العالمين ، اي غياث المستغيثين و اي حبيب ، من هم مثل شهيدان ديگر مي روم تا با قطره خونم به درياي شهيدان بپيوندم .


بايد رفت و تو را شكر كه شهادت ,يگانه راه رسيدن انسان به خودت را به من بنده فقير و حقير گناهكار خود ارزاني داشتي .تو را شكر كه اين نعمت خداپسند خودت را به اين انسان ذليل عنا یت فرمودي و من تنها راه سعادت خويش را شهادت در راهت يافتم . اين نيست مگر لطف و عنايت پروردگار نسبت به بنده اش ، خداوندا مرا از اين همه لطف و عنايت دور مگردان و شهادت را نصيبم كن .
به نام الله و به ياد شهيداني كه چون نداي حق را شنيدند عاشقانه سوي او شتافتند و در اوج انسانيت با خون خود اين حقيقت را گواهي كردند كه: لا اله الا الله.
 من عاجزم از اينكه حالت رواني خود را بيان كنم . آنچه در اين جنگ و نبرد حق و باطل من آموخته ام تنها براي خدا بودن و در راه خدا بودن و در راه خدا خون دادن و بندگي خدا است .مي دانم آنان كه عاشقانه براي خدايشان زندگي مي كنند عاشقانه براي او خواهند مرد. من براي كسي وصيتي ندارم و در حدي نيستم كه براي امت قهرمان و شهيد پرور وطن اسلاميم وصيتي داشته باشم ولي مشتي درد و رنج دارم كه برروي صفحه كاغذ مي آورم تا همچون تيغي و يا تيري بر قلب سياه دلان كه اين آزادي را حس نكرده اند و بر سر آمال اين دنيا ,ملتي را و امتي را و جهان را به نيستي و نابودي می كشانند ، فرو آورم .
خداوندا توشاهد بودي و هستي كه اين بنده گناهكار تو در طول عمري كه در اين دنياي فاني سپري كرده به هيچ گروهي و انجمني وابسته نبوده و فقط و فقط در راه تو و براي رسيدن به تو تلاش كرده و نداي برحق امام خميني عزيزش را لبيك گفته .من هستي و زندگي تازه خويش را در راه به هدف رسيدن حكومت عدل الهي فدا مي كنم . بله ، اي امام درد تو را ، جوانان و آن نوجوان 13 ساله درك مي كند. اين جوانان كه از مال دنيا فقط و فقط رهبري تو را دارند و جان خويش را براي هدفشان كه اسلام است فدا مي كنند و مي گويند امام تا لحظه اي كه خون در رگ ما وجود دارد لحظه اي نمي گذاريم كه خط پيامبرگونه تو كه به خط انبيا تاريخ بی یاور شود .
خدايا پدر و مادر خواهران و برادران و ساير دوستانم و بستگانم را صبر و مقاومت با آگاهي عطا كن تا بدانند كه ما:" اصاب من مصيبه الا باذن الله ."
، جمله اي از امام عزيز به يادم آمد كه زندگي من به اسلام خدمتي نكرده شايد مرگم موجب خدمتي شود .
حال چند سخني با خانواده عزيزم دارم و تو اي پدرم تو بودي معلم اخلاقم ، راستي نتوانستم وظيفه فرزندي را برايت اثبات كنم و نتوانستم زحمات پدرانه ات را جبران كنم بايستي ببخشي و پدرم تنها خواهشي كه ازشما دارم صبر و در راه خدا باش و از نماز جماعت عقب نماني .
و تو اي مادرم ، اي مهربان تر از قلبم كه مي دانم جاي مرا وقتي كه در خانه خالي مي بيني ناراحت مي شوي ولي صبر كن و استوار باش همچون زينب زمان كه تو از كودكي تاكنون هميشه و در هر حال برايم در رنج و مشقت بودي و از اينكه نتوانستم فرزندي شايسته برايت باشم ببخش و شير پاكت را حلالم كني ، صبور باش و استوار . مبادا كه در صورت شهادتم اندوه به خود راه دهي و دشمنان را شاد سازي .
بدان كه شهدا به جوار قرب و رحمت الهي مي پيوندند و شما اي خواهرانم و برادرانم درباره امام بيشتر دقيق شويد سعي كنيد عظمت او را دريابيد و خود را تسليم او سازيد و صداقت و اخلاص خود را همچنان كه حفظ كرده ايد حفظ كنيد .
بايد آنچه وظيفه الهي است انجام دهيد كه همانا سعي در رشد وكمال و تقرب به سوي خداست. خداوند شما را در امور خير به اسلام عزيز موفق بدارد .
و حال خدايا بگذار گستاخانه در ميدان شهادت بتازيم ، بگذار غرور و تكبر را با آب اخلاص و خلوص و صدق و تواضع شستشو دهيم و با خون خود ننگ هزار ساله تاريخ را بشوئيم ، قبول شهادت, مرا آزاد كرده است ، من آزادي خود را به هيچ چيزي حتي به حيات خودم نمي فروشم ، ( القتل لنا عاده و كرامتنا الشهاده ) كشته شدن در راه خدا عادت ماست و شهادت كرامتمان و در آخر وصيتم : من كه نه لياقت بهشت را و نه لياقت اسم شهيد و نه جاي شهيد را دارم ولي لطف خدا و رحمت حق به سوي شهادت تا هنگاميكه دشمن را به لرزه نيندازم نمي خواهم به سادگي كشته يا مجروح شوم و در خاتمه سلامتي و ظهور حضرت وليعصر ( عج ) و طول عمر براي امام عزيزمان و همچنين شما برادران و خواهران عزيز از خداوند منان خواهانم و از خداوند پيروزي اسلام و مسلمين را خواهانم ، باشد كه انشاء الله رزمندگان عزيز پرچم اسلام و يگانه توحيد را در قدس عزيز و كربلاي حسيني و تمامي كشورهاي جبهه به اهتزاز درآورند ( آمين يا رب العالمين ) و همچنين براي اين حقير دعا كنيد تا خداوند گناهان مرا عفو كند و در ضمن در حدود 40 روز روزه دارم و مقداري نيز پول بدهكارم كه از خانواده ام ميخواهم كه اين مسئله را هم حل كنند .  
حمید جعفری

مأخذ : پایگاه اطلاع رسانی جامع دفاع مقدس (ساجد)

 http://www.sajed.ir/new/farmande/index.php?option=com_k2&view=item&id=1169:زندگی نامه شهید-حمید-جعفری فرمانده گردان-حضرت-بقیه الله عجلشکر-مکانیزه-31عاشوراسپاه-پاسداران انقلاب اسلامی

http://www.sajed.ir/new/farmande/index.php?option=com_k2&view=item&id=1168:مگر-چيزي-غير-از شهادت مي-توان-خواست

 http://www.sajed.ir/new/farmande/index.php?option=com_k2&view=item&id=1170:وصیتنامه شهید حمید-جعفری

1
1