- ارسال کننده: صادق جعفری تاریخ: ۹۰/۰۷/۲۳

درسهايي از مدير نمونه ( برگرفته از کتاب محمد عابدي ميانجي)

- درسهايي از مدير نمونه شهيد رجايي

محمد عابدي ميانجي

شرکت چاپ و نشر بين­الملل، 1384

- قيمت: 1200 تومان

کتاب «درسهايي از مدير نمونه شهيد رجايي» در چهار فصل توسط محمد عابدي ميانجي نوشته شده است. مؤلف قبل از مقدمه مطلب کوتاهي از دوران مدرسه و خوابي که شهيد رجايي در آن دوران ديده بود – خوابي درباره­ ي رئيس جمهور شدنش – را مي­آورد و بعد در مقدمه مطالبي درباره­ي مفهوم خدمت، خدمتگذاري فلسفه ي حکومت، دولت خدمتگزار از نگاه امام خميني و مقام معظم رهبري مي­آورد و بيان مي­کند که: آزادي از قيد و بندهاي دنيايي، هديه­ اي الهي است. مردم حکومت و سلطه­ ي ديگران را بر خود مي­پذيرند تا حاکمان بتوانند در تعاملات انساني، نظم و عدالت را در جامعه جاري سازند و با برچيدن دامن فزون­خواهان و بازستاندن حقوق مظلومان بستر لازم را براي زندگي همراه با کرامت انساني فراهم سازند. به بياني ديگر؛ مردم به آن اميد نظامهاي حکومتي – که محدود کننده­ي آزادي آنهاست – را مي­ پذيرند که حاکمان، خادمان ملت در مسير بازگرداندن حقوق آنان باشند. اين فلسفه، آموزه­اي علوي است. سخن علي (ع) را به ياد آوريم که؛ «خدايا تو مي­داني آنچه از ما صادر شد به خاطر رغبت در حکومت يا به دست آوردن مال دنيا نيست، بلکه براي اين است که نشانه­ هاي دين تو ار بازگردانيم و اصلاح را در شهرهايت آشکار سازيم تا بندگان ستمديده ­ات امنيت يابند و مقررات فراموش شده­ات اجرا شوند.» با چنين ديدگاهي است که حضرت در حال وصله زدن به کفش خود مي­فرمايد: به خدا قسم! اين کفش بي­ارزش براي من دوست داشتني­تر از حکومت بر شماست، مگر اينکه حقي را به پا دارم يا باطلي را بردارم. . .

مهم اين است که حاکمان و کارگزان از امکانات و قدرت اماني که در اختيار دارند، در مسير خدمت به مردم سود برند و از آسيبهاي قدرت و ثروت در امان بمانند. نويسنده فصل اول را «تنديس خدمت» نام نهاده و در آن به خدمات شخصي شهيد رجايي به مردم اشاره مي­کند. مؤلف در اين فصل خاطراتي که دوستان و اقوام شهيد رجايي از کارها و خدمات وي گفته­اند را آورده است که برخي از آنها در ذيل اشاره شده است:

جريمه سوختن فرش

به او گفتم: دايي! مي­خواهم عروسي کنم ولي حتي يک تکه فرش ندارم!

گفت: همين الان اين فرش را جمع کن ببر.

بعد از دو سه روز بخشي از فرش سوخت و من چون نمي­خواستم همسرم بفهمد فرش مال خودم نيست، از دايي خواهش کردم فرش را به من بفروشد. او با لحن ناراحتي گفت: اين حرفها چيست که مي­­زني! جريمه­ ي تو اين است که لنگه­ ي ديگرش را هم ببري. وقتي فرش دوم را جمع کردم، ديدم زير آنها مقداري روزنامه، موکت و گوني است. ايثار او در حق ديگران تا اين حد بود. حتي يک بار يک صندوق از کتابهايش را هم به من داد و گفت: هم خودت بخوان و هم اگر کسي زمينه ­ي مطالعه داشت، بده تا بخواند.

دلسوزي براي دانش ­آموزان

آن موقع براي ثبت نام در دانشگاه هزار تومان پول مي­خواستند. او هزينه ثبت نام بعضي از شاگردان را که به رغم استعداد عالي، توان مالي نداشتيد از حقوق ناچيز معلمي ­اش – که پس­انداز کرده بود – مي­پرداخت. يکي از شاگردان مي­گفت: اگر آقاي رجايي پول ثبت نام مرا نمي­داد، نمي­توانستم ادامه تحصيل دهم. دانش­ آموز ديگري در کلاس اول دبيرستان ميرداماد درس مي­خواند که درسش ضعيف بود، غيبت زياد داشت و تازه در بعضي از کلاسها هم حاضر نمي­ شد. معلم او را به دفتر آورده و از او شکايت کرده بود. شاگرد گريه­ کنان، گفته بود غيبتش به دليل ناراحتي قلبي است و دکترها هم به او هشدار داده­ اند، ولي پول براي عمل ندارد و به هرکجا هم که مراجعه مي­کند او را نمي­پذيرند. معلم هنگام خروج از دفتر، با آقاي رجايي روبرو شده و مطالب را با او در ميان گذاشته بود. دو روز بعد آقاي رجايي در حياط مدرسه به آن معلم گفته بود: به آن دانش ­آموز بگو به بيمارستان برود، با دکترها صحبت کرده ­ام او را بطور رايگان عمل کنند.   

نويسنده فصل دوم را به خدمات شهيد رجايي در عرصه­ ي مسئوليت با عنوان «فرصت خدمت» اختصاص داده است؛ و عناويني همچون: شرايط يکسان براي تحصيل، احتياط در پاکسازي، رابطه­ ي نماز و نخست وزير شدن، شب و روز براي مردم، اصلاح براي رضاي خدا، مصاحبه­ ي صادقانه، طرح تأمين زندگي مستضعفين، کميته­ ي صرفه­ جويي، مصوبه­ ي شهرستان شدن، يخ رايگان به مردم چابهار، آب براي مردم بوشهر و . . . را آورده است. نويسنده در قسمت «مصاحبه صادقانه» چنين مي­گويد: مردم به دليل تصوراتي که از روند جنگ داشتند، پولهايشان را از بانکها خارج کرده بودند، براي همين بانکها دچار کمبود شديد نقدينگي شده بودند. به اين خاطر شوراي عالي پول و اعتبار جلسه داشت. بانک مرکزي براي جبران کمبود اسکناس چاپ کرده بود. گزارش اين امر را در جلسه دادند و گفتند هرچند اين کار اثر تورمي دارد ولي ناگزير بوديم. گفتم اگرچه در اقتصاد کلاسيک اين روش پسنديده­اي است ولي ما دولت اسلامي هستيم، بهتر است رئيس دولت از طريق صدا و سيما به مردم بگويد پولهايشان را به بانکها برگردانند، اگر پذيرفتند چه بهتر و گرنه اين کار را بکنيد. آقاي رجايي پذيرفت و مصاحبه کرد. با اينکه مصاحبه يک بار پخش شد به حدي پول به بانکها آمد که بانک مرکزي گفت نه تنها پول کم نداريم، بلکه زيادي هم داريم.

اين غذا، از آن حقوق خاطره­اي از يک پيرمرد و پيرزن است که نويسنده در اين فصل به آن اشاره کرده: در بهشت زهرا وضعيت پيرمرد و پيرزني که از روستاهاي اطراف اردبيل بودند، توجه مرا به خود جلب کرد. به زحمت متوجه شدم از روستاي خود به تهران آمده­ اند تا قبر شهيد رجايي را زيارت کنند. آنها را تا مزار شهيد رجايي راهنمايي کردم و لحظاتي را منتظر ماندم. ديدم بقچه­ ي ساده­ اي را که در آن نان و پنير بود روي قبر پهن کردند. مرد در حالي که دستش را به طرف قبر مي­کشيد و به نان و پنير خود اشاره مي­کرد، خطاب به شهيد رجايي گفت: اين غذا از همان حقوقي است که در روزهاي اول نخست وزيري براي ما معين کردي. احساسات آن دو، کساني را که در اطراف مزار بودند خيلي منقلب کرد. چون مي­ديدند پس از گذشت سالها ازشهادت ايشان چه احساس گرم، خالصانه و با دوامي نسبت به شهيد رجايي در دل مردم وجود دارد.

«شيوه­ي خدمت­رساني» عنوان فصل سوم مي­باشد که نويسنده اين فصل را به بازگويي خاطراتي همچون: تأثير رفتار به عنوان مسئول، عمر 500 ساله براي انقلاب، احترام ارباب رجوع، صداقت با مردم، پيگيري يک خطاي ساده، حساسيت ويژه به تخلف کارمندان، عکس مشترک، دو خطر منازعه براي کارگزاران، به خاطر خدمت به مردم، اشک بر گونه رجايي، دانستن حق مردم است و . . . اختصاص داده است. يکي از خاطراتي که در اين فصل نويسنده به آن اشاره کرده اول يک گلابي، بعد دو پرتقال است: منشي آقاي رجايي يک دانه پرتقال براي ايشان پوست کند و به داخل اتاق برد. وقتي برگشت حال خاصي داشت. پرسيدم چه شد؟ گفت آقاي رجايي خيلي کار مي­کند و اصلاً حواسش به خودش نيست. اين پرتقال را بردم تا بخورد. تا چشمش به بشقاب افتاد گفت: اگر اين ميوه براي همه است، من هم مي­خورم و گرنه نمي­خورم. چون شاه و بني صدر هم از اول روحيه شاهي و بني صدري نداشتند، بلکه برخورد اطرافيان خود که اول يک گلابي، بعد دو پرتقال براي آنها پوست کندند، دچار غرور و نفسيات شدند و حالت فرعوني در آنها ايجاد شد، پس شما کاري نکنيد که من هم به سرنوشت آنها گرفتار شوم. درباره­ي زهد شهيد رجايي نيز اين چنين آمده است: به همسرش گفته شد زهد و ساده زيستي اول انقلاب، لازمه­ي دوران بود و با اشاره به برخي نمونه­هاي زيادي هست که در اين سالها دچار تحول شده­اند. اگر امثال او هم در قيد حيات بودند، تغيير مي­کردند. در پاسخ مي­گويد: بعضي افراد براي توجيه اعمال خود زهد را مي­کوبند و يا چون نتوانستند به آن زهد برسند، براي اينکه زير سؤال نروند زهد را کوبيدند و اسلام را از قله به پايين کشيدند و هم سطح خود کردند. از نظر آنان هر چيزي که در آن ديار باشد چيز ناپسندي است از جمله زهد. زهد شهيد رجايي يک زهد اسلامي بود و به زهدي که پيغمبر و علي(ع)  داشتند، واقعاً رسيده بود و معتقد بود بين داشتن و يافتن فرق هست. شهيد رجايي اين شيوه زندگي را يافته بود و براي آن انتهايي نمي­ديد و چون مسئوليت اداره يک جامعه را بعهده داشت، بيش از پيش خود را ملزم به رعايت اين يافته مي­ديد. شايد گمان رود او به علت مشکل اقتصادي که پشت سر گذاشته بود، چنين شده بود! نه اينطور خواسته بود. حتي زماني هم که امکان برايش فراهم بود اينطور رفتار مي­کرد. تعادل را رعايت مي­کرد.

مؤلف در فصل چهارم و آخر با عنوان «خدمت در نگاه شهيد رجايي» به حرفهاي شهيد رجايي درباره ­ي خدمت و خدمتگزاري استناد کرده است و مي­گويد: در جلسه­ اي بحث از روز قيامت و حساب و کتاب الهي شد، او گفت در مرحله­ ي اول به فکر حساب و کتاب خدا نباشيد. به يک مرحله پايين­تر فکر کنيد. ببينيد اگر خدا همه­ ي شهيدان را در روز قيامت به صف کند و آنها از شما بپرسند با اين انقلاب که به دست شما داديم چه کرديد چه جوابي خواهيد داشت؟ اگر جواب شهيدان را داديد، جواب خدا را هم مي­ توانيد بدهيد. خودش هم ادامه­ دهنده­ ي راه شهداي اسلام بود و توصيه­ هايش همواره بعد از عمل بود به گونه­اي که يکي از علما مي­گفت: با سادگي تواضع و روحيه­ ي مردمي در دوران کوتاه نخست وزيري و رياست جمهوري­اش چنان افتخاري آفريد که اگر بخواهيم الگويي براي حکومت اسلامي در جهان معاصر ارائه بدهيم تنها سند ما دولت کريمه­ي اوست.       
 
1
1