- ارسال کننده: حسین قره داغی آچاچیلوئی تاریخ: ۹۲/۱۰/۲۹

چرادر امارات کشته نشدم

شکنجه
تابستان 92 برایم روزهای سختی بود.تجربه مرگ این چنین و پایان حرکت یک ایرانی با اندوخته ها و توانایی های مالی خود با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تلخ و ناراحت کننده بود.می رفتم در امارات زیر شکنجه و زندان انفرادی در برابر مرگ تسلیم شوم.کشتن من در امارات خیلی ساده و راحت بود.می توانستند.با یک نقشه کوچک پایان غم انگیزی را برای حرکت جسورانه یک ایرانی رقم بزنند.اما صداقت حرکتهایم در این چند سال و دعای انسانهای وارسته به من فرصت داد.تا آرزوی دیدار دوباره وطنم را فراهم شود.چراکه در اوج ضعفها و شکنجه هایم،فقط از خدا می خواستم.به من فرصت دوباره دیدن وطنم و خاطراتم را فراهم کند.آنگاه با صعه صدر جانم را بگیرند.

در زیر شکنجه هرچه زمان می گذشت.از مرگ نمی ترسیدم.می دانستم.حرکتهایم هر گز در بین انسانهای آزاده و تلاشگر از یاد نخواهد رفت.همین دلخوشی بود.که پذیرش مرگ را برایم راحت می کرد.اصلا تصور نمی کردم با اتهام سنگین جاسوسی و شکنجه ها ،جان سالم بدر ببرم.اما لطف خدا بود.تا معجزه ای دیگر در زندگی ام شکل بگیرد.تا نفسی داشته باشم و زندگی خودرا مدیون حرکت های چند سال اخیرم بدانم.وباور داشته باشم.خوبیها و انسانیت میتواند.نفس شرافتمندانه را رقم بزند.

از این سفرم،دوستان سایکل توریست در بیشتر نقطه های جهان و ایران اطلاع داشتندو پیگیر خبرم بودند.در این چند سال برای شعارم با نیت صادقانه خیلی هزینه کرده بودم.و توانسته بودم.بدون حمایت در ایران 14 رکورد را در کنار درس و مدرسه بزنم و از مهمانان زیادی (سایکل توریست) از کشورهای مختلف پذیرایی کنم.و در چند کشورهم رکاب زده بودم.و بعضی شبکه های تلویزیونی این کشورها این حرکت و شعارم را پر رنگ کرده بودند.

سفارت ایران در ابوظبی  را در جریان گذاشته بودم.هر گونه حادثه و تاخیری می بایست برایشان نگران کننده می بود.واز طرفی در این مدت خانواده دنبال سرنوشت من بودند.

کشتن من در زندان امارات به همین ساده گی نبود.برایشان هزینه زیادی را در بر می داشت.هرچند اوایل چنین قصدی را داشتند.قرار بود.از پل شیخ ابوظبی پایین بیاندازند.برای اینکارتا مرحله آخر رفتند.اما ترس از عواقب این کار آنهارا پشیمان کرد.

آنها نیک می دانستند.اگر حادثه بدی برایم اتفاق بیفتد.دولت ایران و جهان آن را به راحتی نخواهد پذیرفت.پافشاری آنها بر جاسوسی راه ساده و سخیفی بود.تا بتوانند.با تهیه خبر یک برگ برنده ای در برخورد با ایران داشته باشند.اما شرافت و باور یک اراده چنین معامله یک طرفه ای رابرایم سنگین می نمود.من یک معلم بودم.و با شعار زیبا در حرکت بودم.این حرکتم جهانی بود.و مختص ایران نبود.

تا حد مرگ پیش رفتم.در برابر زیاده خواهی و شکنجه آنها  مقاومت کردم و از جانم مایه گذاشتم.تا وارد چنین بازی کثیف نشوم.هرچند می دانستم.باید تاوان بدهم.عدم همراهی مسئولین ایرانی برایم عادی بود.می دانستم.کاری نخواهند کرد.اما ایرانی بودم. و به این مقاومتم می بالیدم.و روزی جامعه که در آن زندگی می کنم.دنبال حقیقت این راه خواهد بود.

1
1