- ارسال کننده: قادرحسن زاده تاریخ: ۹۲/۰۹/۲۷

الـو؛ آقای دکتر! بیمارتون داره می میره، تشریف نمی آریـد؟

بیمارانی که فریاد می زنند و پزشکانی که نمی شنوند

الـو؛ آقای دکتر!

بیمارتون داره می میره، تشریف نمی آریـد؟

سکانس اول:

داخلی- روز- بیمارستان: مردی میانسال مقابل ایستگاه پرستاری بخش.

مرد: خواهش می کنم یه کاری بکنید، بچه ام داره می میره. شما که می گفتید زنگ زدیم دکتر بیاد، پس چی شد؟

پرستار: دکتر گفتند حالشون خوبه. نگران نباشید.

مرد: آخه چطور نگران نباشم، وضعیت بچه ام داره بدتر میشه. بگید دکتر کجاست خودمون بریم بیارمش.

پرستار: نیازی به رفتن شما نیست. اگه لازم باشه خودشون تشریف میارن. ما وضعیت مریض شما رو تلفنی بهشون اطلاع دادیم.

پدر رنجور با نگرانی زیاد به بالین فرزندش برمی گردد. تقریباً 3 ساعت است که او را به بیمارستان آورده تا درمان شود. ولی دکتری در بیمارستان نیست. پرستاران اقدامات اولیه را انجام داده اند، به دکتر آنکال زنگ زده و دستورات لازم را گرفته اند. ولی اقدامات انجام شده کافی نیست. با اصرار همراه بیمار، برای چندمین بار به پزشکی که اسمش آنکال است، زنگ می زنند ولی صدای آنسوی گوشی می گوید که نیازی به حضورم نیست و همان درمان ها را انجام دهید. هنوز گفتگوی پزشک و مسئول بخش تمام نشده که پدر سراسیمه از اتاق خارج می شود و با اضطراب و نگرانی ملتمسانه تقاضای حضور پزشک بر بالین فرزندش می کند. پرستار گوشی را نشان او می دهد و می گوید:

پرستار: ببین؛ همین الان با دکترش صحبت می کردم. گفتند لازم شد می آیم.

پدر ساعتش را نشان او می دهد: آخه الان چند ساعته که هی می گید میاد میاد. نکنه بعداز مرگ بچه ام میخواد بیاد؟

پرستار بدون توجه به وضعیت روحی پدر، او را تهدید به اخراج از بخش میکند:

پرستار: اگه سرو صدا کنی زنگ می زنم نگهبانی بیان بندازنت بیرون.

پدر نگاهی به نوشته روی دیوار ایستگاه پرستاری می کند، "مجازات توهین و اهانت به کارمندان دولتی در حین انجام وظیفه، 6 تا... ماه زندان است". سرش را برمی گرداند و دیوارهای اطراف را می کاود، خبری از تابلویی که به حقوق بیماران اشاره ای کند، نیست.

همانجا زانو می زند و کنار دیوار می نشیند، گویی خجالت می کشد بدون پزشک به بالین فرزند رنجورش برگردد. تلفنش زنگ می زند، صدای لرزان خواهری، جویای حال برادر است. اشک در چشمان پدر جمع می شود.

مرد: میگن دکتر نیاز نیست، حالش خوبه نگران نباش. فردا مرخصش می کنند.

پدر تلفن را قطع می کند. بغضش می ترکد ولی غرور مردانه اش اجازه نمی دهد های های گریه اش را ببینند. به بالین فرزند می رود. رنگ از رخسار بیمار پریده، تپش قلبش تندتر شده، درست نفس نمی کشد، قفسه سینه اش بیش از حد بالا و پایین می زند، نگاهش ملتمسانه تر شده. پدر لحظه ای درنگ نمی کند.

مرد سراسیمه و با فریادی از عجز: پرستار! پرستار، وضعیتش بدتر شده، تورو خدا بیایین ببینش.

پرستار فشار بیمار را می گیرد و سراسیمه به اتاقش برمی گردد. بی درنگ گوشی تلفن را برمی دارد،

الـو؛ آقای دکتر!

بیمارتون داره می میره، تشریف نمی آریـد؟...

......................................................................

سکانس دوم:

خارجی  شب   حیاط بیمارستان: مرد باسوز و گداز دخترش را در آغوش کشیده و های های گریه می کند.

دختر: تو که گفتی حالش خوبه و فردا مرخصش می کنن؟ چرا گریه می کنی پس؟!

پدر: به فردا نکشید دخترم، همین امروز مرخصش کردند...

----------------------------------------------------------------------

چند سال اخیر شهروندان میانه ای بارها شاهد صحنه های واقعی از این قبیل، در بیمارستان شهرشان بوده اند. شاید شما که امروز این سطور را می خوانید برایتان ناملموس باشد. ولی بسیارند کسانی که یا شاهد این صحنه ها بوده اند یا یکی از بازیگران این اپیزود دردناک.

آری! طبابت تلفنی در بیمارستان میانه همچنان قربانی می گیرد. در دوماه اخیر شاهد از دست رفتن جان چند عزیز دیگر بودیم که به سرنوشت مشابهی دچار شدند و در این بین آنچه به جایی نمی رسد، فریاد است.

سالهاست که حلقه گمشده بهداشت و درمان شهرستان با وجود تلاش بسیار ارزشمند خیل عظیمی از فرزندان بی ریای این دیار کهن، که در کسوت پزشکی و پرستاری به مردم خدمت می کنند، پیدا نشده و این کلاف سردرگم هر روز پیچیده تر و پیچیده تر می شود. انتشار خبر مرگ یک عزیزی که با بی توجهی دیگران جان شیرینش را از دست می دهد، دردناکترین قسمت این داستان واقعی است. داستانی که مسئولین عالیرتبه ی شهری همچنان از درک آن عاجز مانده اند و میانه و میانه ای هر روز شاهد تکرار این بی تفاوتی هاست.

بی تفاوتی هایی که در رنگ و لعاب روزمرگی رنگ می بازد و در نهایت علی می ماند و حوضش و وعده هایی که هرگز عملی نمی شوند. مسئولین درمانی شهرستان شده اند خدای توجیه! و نماینده گان مردم  هم سرگرم رتق و فتق امورند و قیچی کردن روبان قرمز یک شیرینی فروشی شده آبرویشان و دخالت در امور آبدارچی های ادارات، اعتبارشان. خدا قوت مردان...! تلفن های تهدیدآمیزتان پرشارژ باد!!

نمی دانم تا کی باید شاهد چنین وضعیت رقت انگیزی باشیم. از هرکسی که پرس و جو می کنی، دلش خون است. چرا فقط در میانه باید چنین وضعیتی حاکم باشد.

چرا تحریم ها به بیمارستان های شهرهای دیگر نرسیده و فقط در میانه کلیشه ی سی تی اسکن پیدا نمی شود؟

تا کی باید عزیزانمان را برای گرفتن یک اسکن ساده راهی تبریز و زنجان کنیم؟

چرا آزمایشگاه بیمارستان میانه خدمات ساده ی آزمایشی را به بهانه های واهی به بیرون از بیمارستان ارجاع می دهد.

چرا در بیمارستانی که اسمش دولتی است، یک عدد قرص آسپرین بچه پیدا نمی شود و شبانه همراه کودک بستری شده را برای تهیه ی آن به داروخانه ها می فرستند؟

اگر قرار باشد همه مایحتاج بیمار را خودمان تهیه کنیم، دیگر چه نیازی به وجود اینجا هست؟ آیا گوش شنوایی برای رسیدگی به این امور هست؟

آقای امام جمعه عزیز! آقای فرماندار محترم، آقایان نماینده مردم! آیا وقت آن نشده که یک خانه تکانی اساسی در سیستم مدیریتی بهداشت و درمان شهرستان انجام گیرد؟

آیا درد دل پزشکان و کادر درمانی و پرستاران زحمتکش این شهرستان را شنیده اید؟

حتماً شنیده اید ولی چرا کاری نمی کنید؟

امیدواریم که زودتر دست به کار شوید چون می دانیم که می دانید کوتاهی اینها از وضعیت بد اقتصادی کشور نیست، که اگر چنین بود، بیمارستان های دیگر شهرها نیز چنین وضعی داشتند در حالی که وضعیت آنها بسیار ایده آل تر از میانه است و گرنه مردم دسته دسته برای مداوا راهی دیگر شهرها نمی شدند.

به داد آنهایی برسید که توان رفتن به شهرهای دیگر را ندارند و جان عزیزانشان به اندازه جان عزیزان خیلی ها برایشان عزیز است و دلشان نمی خواهد طبابت تلفنی زندگیشان را تباه کند.

 

1
2
3
4
5
1 2 3 4 5