- ارسال کننده: بین الحرمین تاریخ: ۹۲/۰۹/۰۷

معرفی استاد جواد جواهری

معرفی استاد جواد جواهری

استاد جواد جواهری

متولد 1324 ،میانه ،فارغ التحصیل هنرستان موسیقی

معلم فرهیخته، خواننده و نوازنده ی چیره دست تار و سه تار

آواز را نزد اساتیدی چون  مرحوم بنان، قوامی و فاخته آموخت و تار را  نزد استاد بزرگ علی اکبر خان شهنازی فرا گرفت .

ایشان همچنین از محضر اساتیدی  چون  ابوالحسن صبا، علی اکبر خان شهنازی، علی تجویدی، حسین کسایی، مجد، نورعلی خان برومند، مشحون و استاد بهاری بهره مند گردبد .


 

 

 

ایشان در رادیو و تلویزیون با بزرگانی چون استاد مهرتاش و حنانه سالیان متمادی همکاری داشته اند

در ادامه متن مصاحبه ایشان با روزنامه همشهری را مطالعه بفرمایید .

قرار مصاحبه را توسط یکی از شاگردانش هماهنگ کردم. مکان مصاحبه هم جایی است که هم محل کارش بود و هم محل سکونت خود وخانواده اش. در یک آپارتمان ساده در غربی ترین میدان شهر و در نیم نگاه برج آزادی. ساعتی را با یکی از خوانندگان سنتی دهه ۴۰ و نوازنده و مدرس سازهای تار و سه تار 5 دهه اخیر گذراندیم.آقای جواهری چندمین بار است که بهار را به چشم می بینید؟ شصت و ششمین بار است. البته اولی ها را خاطرم نیست! کجایی هستید؟

در میانه به دنیا آمد ه ام. ۲ ساله بودم که مادرم فوت کرد و پدرم آمد تهران. من شیرخواره بودم و عمه ام در تهران بزرگم کرد. حالا به نظر شما کجایی ام؟

ترکی بلدید؟

تقریبا... البته نه خیلی.

چرا فامیل شما جواهری است؟

پدرم دندانپزشک بود و حتی در آلمان تحصیل کرده بود. مطب او پایین تر از چهارراه سیروس روبه روی سید اسماعیل سرکوچه حمام گلشن بود. حدود ۴۷-۴۸ سال آنجا دندان می کشید و دندان مصنوعی درست می کرد، اما پدر و پدربزرگشان به کار جواهرفروشی مشغول بودند. پدر بزرگم حاج اسماعیل زرگر در تبریز جواهرفروش بزرگی بود.

بچه همان محله حمام گلشن هستید؟

بله، سرکوچه ما حمامی بود به نام گلشن که نمی دانم الا ن هست یا نه. اسم کوچه هم گلشن بود و بغلش زورخانه ای که صبح ها پاتوق ورزشکار ها بود.

بچه محل مشهور هم دارید؟

عنایت بخشی و بهمن زرین پور در دبیرستان دکتر نصیری همکلا سی های من بودند.

شما دانش آموخته هنرستان موسیقی هستید؟

بچه که بودم بیشتر صفحه های مرحوم ظلی سلطان را گوش می دادم و همین باعث شده بود که اکثر مواقع با آن صدای پرورش نیافته، صدا هایی را که شنیده بودم تقلید کنم تا یک روز در مطب پدرم مشغول تقلید صدا بودم که یکی از مشتریان به اسم آقای ارنگی که خودش تار می زد، صدای مرا شنید و به آقای تجویدی معرفی ام کرد در هنرستان موسیقی. این آقای ارنگی نقاش مشهوری بود که از روی کتاب های او در دبستان نقاشی می کردیم.

شما آنجا در چه زمینه موسیقی تحصیل کردید، نوازندگی یا آواز؟

نزد استادانی مثل مرحوم بنان، قوامی و فاخته در زمینه آواز تحصیل کردم. دانش آموزان رشته آواز باید در کلا س های نواختن یک ساز هم شرکت می کردند. قبل از ورود به هنرستان من مدتی سنتور می زدم، اما در هنرستان بعد از سنتور فلوت را انتخاب کردم...البته تار هم برای خود داستانی داشت.

توضیح می دهید؟

یک روز رفتم هنرستان موسیقی دیدم از داخل دفتر شخصی نی می زند، آنقدر گوش نواز می زد که مرا میخکوب خودش کرده بود (بعد ها فهمیدم ایشان استاد حسین کسایی هستند)، یک نفر هم در کنارش تار می زد. یادم است کسایی با همان لهجه اصفهانی این جمله را پرسید: طوسی را از کجا می زنید شما؟ تارزن که حاج آقا شهنازی بود شروع کرد به نواختن تار و این لحظه ای بود که زندگی مرا تغییر داد.

پدر مخالف نبود؟

وقتی از هنرستان می آمدم خانه، پدرم به من می گفت: بنشین درس هایت را تمرین کن بعضی روز ها که من خیلی تحریر می دادم و خیلی چهچهه می زدم، مرحوم پدرم با همان لهجه آذری گله می کرد و می گفت: من باید استاد تو آقای بنان را ببینم، آخر آقای بنان هم اینقدر چهچهه می زند؟ ماعلا قه داشتیم. صبح و عصر ها با دوچرخه می رفتیم یک جای خلوت و حالا نخوان و کی بخوان!

وقتی برنامه گل ها ساعت ۱۰ شب تمام می شد به دستور پدر ساعت خاموشی بر خانه حکمفرما می شد و همه خواهر و برادرهایم می خوابیدند و دیگر نمی شد در خانه تمرین کرد، بنابراین می زدم به کوچه. باران و برف هم اثری نداشت. پدرم خبر نداشت من نخوابیدم، شب ها به همسرش گله می کرده این بابا کیه که نصف شب دست از خواندن بر نمی داره!

هنرستان موسیقی را که تمام کردید چه شد؟

فارغ التحصیل که شدم به توصیه یکی از رفقای پدرم رفتم جامعه باربد پیش استاد مهرتاش. استاد کلا ه شاپویی سرش بود و روی چهارپایه ای نشسته بود. مردی هم کنارش بود و آواز می خواند. دوست پدرم گفت: هنرستان موسیقی دوره دیده. آورده امش اینجا تا کامل شود. مهرتاش بلا فاصله گفت: این آقا در چه دستگاهی می خواند؟ گفتم: دشتی. گفت: کجا دشتی؟ پیش خودم فکر کردم دیلمان که نیست، عشاق یا بیات راجع هم که نیست، دشتستانی هم که نیست... با خجالت گفتم نمی دانم.خندید و گفت به این می گویند کردی بیات.

خواننده که بود؟

بعدا فهمیدم عبدالوهاب شهیدی بود.

همدوره های شما که بودند؟

یکی اش آقای شجریان، آقای مرتضی احمدی و محمد منتشری هم بودند. در آنجا فن بیان، تئاتر، آواز و نمایشنامه تدریس می شد. البته من به آنجا بسنده نکردم و با مرحوم رضوی سروستانی منزل شخصی به نام سلیمان خان میر قاسمی می رفتیم. آنجا پنج شنبه ها عصر تا جمعه صبح پاتوق استادان موسیقی بود، از جمله آقایان ابوالحسن صبا، علی اکبر خان شهنازی، علی تجویدی، حسین کسایی، مجد، نورعلی خان برومند، مشحون و استاد بهاری که معمولا به توصیه سلیمان خان یکی دو ساعت زودتر آنجا می آمد. ایشان بدون هیچ نوع رودربایستی ایراد کارهای پخش شده آنها را از رادیو بیان می کرد تو چرا آن گوشه را نصفه خواندی، آنچه مخالفی بود که خواندی، کی تو را به گلها راه داده است. و جواب آنها فقط چشم بود. وقتی که می خواند یادم است که استاد تجویدی گوشه ای نشسته بود و سریع نت می نوشت.

بعد از این همه ردیف یاد گرفتن تازه آنجا فهمیدم که این کار دریایی ست و هر وقت گفتی منم و از همه بیشتر می دانم، آن موقع است که با سر می خوری زمین.

وقتی برنامه گل ها ساعت ۱۰ شب تمام می شد به دستور پدر ساعت خاموشی بر خانه حکمفرما می شد و همه خواهر و برادرهایم می خوابیدند و دیگر نمی شد در خانه تمرین کرد، بنابراین می زدم به کوچه. باران و برف هم اثری نداشت

ماجرایتان با تار به کجا رسید؟

استاد مهرتاش یک روز با غیظ توصیه کرد آقاجان الکی ساز گرفتی دستت می زنی، اینجوری نمی شود، برو پیش یک آدم معتبر این ساز را کامل یاد بگیر... برو پیش حاج آقا شهنازی گفتم: کجاست، گفت: خیابان ناصرخسرو روبه روی وزارت دارایی انتهای یک کوچه باریک. در آن خانه پیرزنی بود به نام خانم اقدس که اول او از شاگردها امتحان می گرفت و اگر تایید می کرد، او را می فرستاد پیش حاج علی اکبرخان.

چرا؟

حاج آقا مبتدی درس نمی داد. طوری که من جلسه اول رفتم داخل آن خانه پس از سلا م و علیک با خانم اقدس، گفت بفرمایید، گفتم: آمده ام اینجا تار یاد بگیرم، گفت: تارت را در بیاور و بزن. یک مقدار که نواختم، گفت: نه، حاج آقامبتدی قبول نمی کند و من ناامید چند روز بعد رفتم نزد استاد مهرتاش و جریان را برای او تعریف کردم و لحظه ای فکر کرد. گفت: جمعه ها بیا خانه ما. 3-4 ماه هر جمعه می رفتم خانه او، آنجا یک تار با سیم های کلفت بود که با آن تمرین می کردم. ایشان بعد از مدتی گفت: الا ن بروی آنجا قبولی.

واقعا قبول شدید؟

بله، قبول شدم. مثل دفعه قبل ابتدا باید پیش خانم اقدس می رفتم. مقداری تار زدم. گفت: بله، خوبه. یک کاغذ قبض مانند درآورد و اسمم را نوشت و مبلغ ۴۰ تومان به عنوان شهریه از من گرفت. من هم سریع پول را دادم و پس از گرفتن قبض از پله ها رفتم بالا و کاغذ را گذاشتم روی میز حاج آقا.

بعد چه شد؟

حاج آقا به من تعارف زد که بنشینم، سپس تار من را گرفت و آن را کوک کرد و حدود ۲۰-۲۵ دقیقه پیش درآمد نواخت و بعد گفت: برو تمرین کن. بلند شدم از اتاق بروم بیرون که یکهو حاج آقا گفت: کجا. من هم ساده گفتم: دارم می روم خانه تمرین کنم و او با جدیت گفت: خانه نگفتم بری، برو آنجا بنشین تمرین کن، دوباره باید بیایی درس را پس بدهی. من هم رفتم نشستم داخل آن اتاق، شروع به تمرین کردم و باید به نوبت می آمدیم درس را پس بدهیم.

به غیر از شما کس دیگری هم بود؟

بله، اتاق بزرگی بود که هرکس درسی گرفته بود و آن را داشت تمرین می کرد. یکی سه گاه می زد، یکی شور، آن یکی ابوعطا می زد. اتاق بود پر از صداهای مختلف تار. حق تقدم هم با کسی بود که زودتر بیاید. یادم است مثلا آقای فرهنگ شریف سعی می کرد از همه زودتر بیاید تا بتواند یکی از تارهای ساخت استاد فرج الله که از همه خوش صداتر بود را بردارد.

همدوره ای های شما در محضر حاج آقا شهنازی چه کسانی بودند؟

خیلی ها بودند. آقای هوشنگ ظریف همدوره ای ما بود، داریوش طلا یی که بعد از ما آمد، فرهنگ شریف، محمدرضا لطفی، یک سرهنگ هم بود که دوست خود حاج آقا بود، همیشه هم حاج آقا می گفت: پدر من را درآورده، هی درس می گیره، فردا دوباره یادش می ره!

آن سالهای آخر داریوش پیرنیاکان به خانه حاج آقا می آمد، فعلا همین ها یادم است.

راستی یک خاطره جالب دارم...

بفرمایید.

یک روز از همه زودتر رفتم خانه علی اکبرخان و یکی از تارهای خوش صدا را برداشتم که با آن تمرین کنم، اما بر اثر بی ملا حظگی سیم تار پاره شد و حتی پوست را هم سوراخ کرد، گفتم: چی کار کنم تا کسی نیامده. خواستم با مقداری آب دهان تکه کاغذی را روی پوست بچسبانم، اما نشد.

یک تکه قند در کف اتاق پیدا کردم و با آب دهان کاغذ را چسبناک کردم و با مداد یک مقدار کاغذ را سیاه کردم تا رنگ پوست بشود و از دور سوراخ پوست معلوم نشود.

پیش خودم گفتم خب من پوست را سمبل کردم حالا سیم ها را چه کار کنم. هرچه فکر کردم چیزی به خاطرم نیامد. آخر سر تار را یواش سر جایش گذاشتم با این فکر که از دور معلوم نیست که سیم پاره شده. بعد از چند دقیقه که هر یک از شاگردها آمدند، زدند و رفتند نفهمیدم که آن تار چه شد! لحظات ترسناکی بود؛ هنوز که یادم می آید، می ترسم!

آواز را کنار گذاشتید؟

نه. در حین تحصیل نزد استاد مهرتاش یک نامه نوشتم به رادیو که می خواهم تست بدهم و یک روز نوبت ما شد. وارد اتاقی شدم که استادانی مثل تجویدی، بدیع زاده و... آنجا نشسته بودند. تجویدی گفت: هرچه آماده کرده ای بخوان. گفتم: من چیزی آماده نکرده ام. گفت: پس برای چه آمده ای اینجا. گفتم: برای امتحان آواز. خلا صه، بعد از کلی کلنجار یکی از آنها گفت: یک شور بخوان که من خواندم. گفتند ادامه بده، یک تکه سلمک خواندم. گفتند آن را شوشتری کن و... بعد از آن تجویدی به آقایی اشاره کرد که از او تست صدا بگیرید و من هم رفتم داخل استودیو که اتاقک کوچکی بود.بعدها فهمیدم که آنها می خواستند بدانند که در نوار، صدای من چگونه است . یادم است یک تکه سه گاه خواندم و بلا فاصله رفتم مخالف که صدای بالا را تحریر بدهم. تاکید می کردند که ناشی گری نکنم و ترتیب بخوانم، اما من چون ذوق بالا خواندن داشتم و مبتدی بودم، می خواستم تمام داشته هایم را در آن وقت محدود عرضه کنم، پس از آن در دفتری آدرس خود را نوشتم. گفتند، پس از بررسی، نتیجه را اعلا م می کنند.

نتیجه را کی اعلا م کردند؟

چند روز بعد نامه ای آمد که آقای جوادجواهری در پاسخ نامه بدون تاریخ شما با اکثریت آرا شما قبول شده اید. خواهشمند است خود را به قسمت دایره فنی رادیو معرفی نمایید. نامه اش را هنوز دارم.

آن موقع چند سالتان بود؟

۱۷، ۱۸ سالم بود و هنوز سربازی نرفته بودم.

 روز اول رادیو چطور گذشت؟

ساعت ۹ صبح رفتم دایره فنی رادیو، گفتم: آقا این نامه آمده که من قبول شده ام... مرحوم جواد بدیع زاده اولین نفری بود که به من تبریک گفت. روز اول فقط به این فکر می کردم که هرچه زودتر بروم پشت میکروفن بخوانم تا صدایم از رادیو پخش شود.قرار شد آقای بدیع زاده مرا معرفی کند به یکی از گروه های ارکستر رادیو.

اولین آهنگی که از رادیو خواندید یادتان است؟

کاری بود مشترک با محمد منتشری در دستگاه سه گاه . حبیب الله بدیع زاده ویولن می زد و امیر بیداریان هم ضرب. از آن روز به بعد من هم به دسته خوانندگان پیوستم و تا چند سال این همکاری ادامه داشت.

حتی در دوره سربازی که به شهرستان رضائیه اعزام شدم هم در رادیو محلی آنجا می خواندم.

 آیا از آن مقطع که تقریبا سالهای ۳۶-۴۰ می شود، صفحه یا نواری برای خود حفظ کرده اید؟

خوب شد که این را پرسیدید، من همیشه دنبال آهنگ های ضبط شده ام در آن سالها هستم، اما چه کنم که هنوز که هنوزه نتوانسته ام آنها را پیدا کنم. سالها است به دنبال صدای خودم هستم، عجیب نیست؟

 موسیقی تنها حرفه شما بود؟

نه. از رضائیه آمدم تهران، عقد کرده بودم سال ۴۵-۴۶ بود و دنبال کار می گشتم، باید جدا از موسیقی یک کار ثابت پیدا می کردم. یکی از آشناها گفتند که آموزش و پرورش شمیران آموزگار پیمانی استخدام می کند. رفتیم آنجا اسم نوشتیم. گفتند آقا ماهی ۳۰۰تومان حقوقتان است، ما را فرستادند اوین، درکه، کلا س اول ابتدایی، البته بعدها ارتقا پیدا کردم و جبر و هندسه و مثلثات تدریس می کردم.

 چند سال در آموزش و پرورش سابقه تدریس دارید؟

۳۱ سال و ۷ ماه.

 این مدت در چه مقاطعی تدریس داشته اید؟

چند سال اول را در همان مقطع ابتدایی تدریس داشتم تا اینکه از دانشسرای معلم فارغ التحصیل شدم و حکم ارتقای مقطع من آمد. در آن برهه که ابتدای سال های تدریس در کلا س های درس مدارس بود، موسیقی در زندگی شما چه جایگاهی داشت؟

رادیو خیلی کم می رفتم، اما یادم است که به ما گفتند: تلویزیون آمده، با شاپور نیاکان رفتیم ساختمان شبکه۳ فعلی تست صدا و تصویر.

 یعنی از اول ...

تست تلویزیون با رادیو فرق می کرد. استاد حنانه صدای ما را تایید کرده بود. به من گفتند از نظر موسیقی شما قبولید منتهی باید بروید اتاق شماره .۴ اتاقی بود که یک خانم و ۲ آقا در آن نشسته بودند. گفتند: ببخشید شما صورتتان برای صفحه تلویزیون یک مقدار کشیده است. اشکالی ندارد یک مقدار آن را گریم کنیم؟

 اجراهای شما در تلویزیون فکر می کنم مصادف بود با همان ایام پخش زنده برنامه ها، درست است؟

بله. همان ایام اجرای زنده بود که بچه های گروه خبر برای خواندن خبرها، جلوی همان دوربینی قرار می گرفتند که ساعتی قبل از آن تئاتر اجرا شده بود و حالا باید یکی دو نوازنده به همراه یک خواننده بدون تپق برنامه اجرا می کردند.

 اشکال ندارد بدانیم آن موقع برای هر اجرا از تلویزیون چقدر پول می گرفتید؟

همان دستمزدی که در رادیو می دادند؛ جلسه ای ۳۰۰تومان.

 اما ناگهان موسیقی را رها کردید، چرا ؟

بنا به دلا یلی شخصی برعکس دیگر دوستان که خانواده را فدای موسیقی کردند، من موسیقی را فدای خانواده ام کردم.

 پس چرا بعد از انقلا ب برگشتید به سمت موسیقی؟

اواسط دهه۶۰ بود که از صدا و سیما زنگ زدند و گفتند آقا شما در صدا و سیما پرونده و سابقه اجرا دارید، چرا دیگر نمی آیید اینجا؟

من هم رفتم ساختمان رادیو، پیش آقایی به نام صبح دل که آن موقع رئیس رادیو قرآن بود. او بعد از چند دقیقه صحبت از این و آن ور به من پیشنهاد همکاری داد.

 در چه زمینه ای؟ خواندن یا نوازندگی تار یا هر دو آنها به شما پیشنهاد همکاری شد؟

دیگر پیر شده ام و صدایی برایم نمانده. ماهی یکی دو دفعه زنگ می زنند که آقا امروز برنامه (ضبط) دارید. ماشین می آید دنبالم می روم رادیو فرهنگ و می زنم، آنها ضبط می کنند.

1
1