- ارسال کننده: سالار پویان تاریخ: ۹۲/۰۷/۰۹

از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم/سرگذشت تک درخت سنجد کاغذکنان

روزی روزگاری در کنار جاده ی بخش کاغذکنان میانه، نرسیده به پیچ تند کاروان سرای جمال آباد، درختچه سنجدی تنها و بی کس رویید...

رانندگان ماشین های سنگین و مینی بوسها و برخی سواری ها که هر روز لااقل یکی، دوبار از آن مسیر عبور می کردند، ناله های او را می شنیدند که انگار در باد می گفت: "می خواهم زنده بمانم!"

همان دوران بود که این صدا در طول جاده خاکی پیچید و اغلب رانندگان دریا دل برای مواظبت از درختچه سنجد هم پیمان شدند، تا نگذارند او حس یتیم بودن کند. پس از آن، هر روز دور و بر درختچه سنجد شلوغ می شد و او صبح تا شب لااقل چندین بار جرعه جرعه از ظرفهای رانندگان هنگام رفت و برگشت، آب می نوشید..

روزگار بر وفق مراد می گذشت و درختچه سنجد هر روز رشد می کرد، بی آنکه احساس کند همچون بچه یتیمی تنها بر سر راه مانده است! او می دانست که همه او را دوست می دارند و همه انگار خانواده اش بودند، او عاشق صدای بوق ماشینهای سنگین بود و دستهای کت و کلفت راننده های آنها، وقتی که پدرانه، آب به پایش می ریختند...

اما بیچاره خبر نداشت که روزی غریبه ای سرخود از جاده خواهد آمد و در یک لحظه زندگی او زیر و رو خواهد شد...

حال که او نیست همه رانندگان دیوانه شده اند و انگار هر روز در جاده گم می شوند...

وقتی او نیست جاده نمناک است و بوی بغض می دهد...

روزگاری رانندگان آن مسیر تنها به عشق او ترمز دستی را می کشیدند، و همراه با ظرف آبی، که تنها به یاد آن نهال بیچاره قبل از راهی شدن، برداشته بودند، پایین می پریدند و دقایقی را با زبان بی زبانی، با او همکلام می شدند و این نه تنها برای آنها، بلکه برای ما هم، معنای انسانیت بود...کاش آن کسی که جان درختچه سنجد را در کنار آن جاده دورافتاده گرفت، روزی روزگاری بتواند برای چند لحظه خوشی هم که شده، با افتخار خاطره اش را برای دوستانش تعریف کند... و این خیال را نکند که روزی بغض رانندگان آن مسیر، دامنش را خواهد گرفت. و تا آخرین روز زندگی نداند که این خاطره ی او، خاطرات تمام دوستداران آن درختچه سنجد را تلخ کرد...

حرف من رو به کننده این کار است: این عمل برای امثال بنده، مصداق یک قتل عمد و جزایش حبس ابد است!

سرگذشت درختچه سنجد

سرگذشت درختچه سنجد

1
1