- ارسال کننده: قادرحسن زاده تاریخ: ۹۱/۱۰/۱۶

نوستالژی جریان ساز یا فولکلور بی تاریخ، نقدی بر فیلم آتانازی

«فيلم آتانازي، ساخته هنرمند ميانه اي» همين يک عبارت تبليغي کوتاه دليلي است کافي و موجه براي خريدن و تماشاي اين فيلم. بحث ناسيوناليستي نيست، روايت حمايت از توليد بومي و سرمايه محلي است. حکايت چراغي است که به خانه رواست. نگارنده فيلم را به ديده نقد و دل ديده ام . توصيه مي کنم شما نيز آن را ببينيد (بخريد و ببينيد) اما اين احساس تعلق باعث نمي شود که در نقد آن دچار حب يا بغض شوم. براي ديدن يک فيلم ميانه اي -با علم به اينکه فيلمي غيرحرفه اي و دور از سليقه من خواهد بود و صرف وقت براي نوشتن اين سطور در باب فيلم- همان دليل اولي که عرض شد، کافي است.

اسماعيل مهريان را از حدود 15 سال پيش با نمايش هاي تفريحي و مناسبتي و سفارشي اش در مراسم مختلف در سالن هلال احمر مي شناسم: با استعداد، جسور، توانا و ساده. آن کمدي هاي کوچه بازاري به مرور تبديل شدند به تئاترهاي رسمي و هنري و سرانجام فيلمسازي. جرأت و جسارت مهريان در ورود به عرصه کارگرداني، آنهم فيلم سينمائي، ستودني است. اما فرد با تجربه اي مثل او مي بايست حرفه اي تر و حساب شده تر گام بردارد تا همواره در مسير پيشرفت و بزرگي باشد ، نه تکرار مکررات و حرکت درجا.

فيلمنامه را مانی حبیب پور نوشته، بقيه عوامل فيلم به تناوب يک مجموعه بومي با تجربه هاي محدود تئاتري هستند. بديهي است که دست ساخته اين گروه چيزي فراتر از ميانه يا استان نخواهد بود. پس مهريان چه اصراري به ساخت فيلم بلند دارد؟ آيا هدف او تمرين بزرگي است؟ شايد. اينکه مهريان توانائي و استعداد هنري خوبي دارد ولي محمل شايسته اي براي او فراهم نشده تا توان بالقوه خود را ثابت کند، درست. اينکه فضاي سينماي ايران آنقدر بسته و رابطه مند و مسموم است که براي امثال مهريان جاي نفس کشيدن و خودنمايي سخت فراهم مي شود، درست. اما ورود به عرصه فيلسازي، سنگي است بزرگ، خيلي بزرگ.

داستان فيلم حکايتي است ساده، نخ نما و آشنا: حمله عراقي ها، مرگ والدين، برادر يتيم و برادر بزرگتر فداکار، عشقي ناگهاني و ناکام. بدرستي نمي توان فهميد که شخصيت محوري داستان کيست؟ اياز؟ سليمان؟ سودا؟ جيران؟ عاشيق آذري؟ روستا؟ . . . ؟ تقسيم بندي فيلم جائي براي شخصيت پردازي و و تحليل شخصيت برجا نمي گذارد. به نظر مي رسد کارگردان در حال سياه مشق و تمرين است که اگر چنين است حرجي بر آن نيست. اما اين بهانه در فيلم اول و دوم قابل قبول است نه در پنجمين و ششمين فيلم. چسباندن چندين داستان کوتاه و منقطع براي ساختن يک کليت در حد فيلم سينمائي براي يک فيلم اولي ايرادي نيست اما براي مهريان نقطه قوت و طي طريق سينما محسوب نمي شود. محوريت بخشيدن به يک موضوع، مي توانست روند فيلم را خطي و سينمائي کند درحاليکه اکنون تمام اتفاقات فيلم بيشتر عرضي و همسطح هستند. مهريان هنوز کاملاً وارد مديوم سينما نشده و امضاي تئاتري او پاي سکانس هايش بدجوري توي ذوق مي زند.

از بازيگران فيلم نمي توان انتظاري بيش از اين داشت چراکه همه غيرحرفه اي و آماتور هستند و حداکثر تجربه هاي تئاتري دارند اما مديوم سينما ملاحظاتي جداگانه مي طلبد. البته عيار بازي شخصيت اياز و سليمان و جيران بسيار بهتر است. در صحنه هاي متعددي شاهديم که بازيگران فقط هنگام اداي ديالوگشان بازي مي کنند و هنگام مخاطب يا سوم شخص بودن، کاملاً تماشاگري بلاتکليف مي شوند که بيشتر حواس شان به دوربين است تا بازي. اگر مهريان بازهم هواي فيلمسازي دارد، لازم است تا براي اين نکته، وقت و دقت بيشتري صرف کند. همچنين ديالوگ هاي فيلم نيازمند يک ويراستاري و بازنويسي اساسي توسط يک اهل قلم و هنرمند با تجربه است تا اينقدر شعاري و ساده و کليشه اي نباشند.

از تدوين و فيلمبرداري بايد به نيکي ياد کرد که از نقاط قوت فيلم هستند. هرچند جاي تراولينگ و زوم و جلوه هاي ويژه تصويري خالي است. مي توان کمبود امکانات را بهانه کرد اما فيدهاي فيلم را نپسنديدم. فيلمي با اين ژانر (روستائي عاشقانه احساسي) فيدهايي سفيد يا آبي و حتي قرمز يا سبز مي طلبد نه اينقدر فيد سياه! صحنه حضور عراقي ها را مي توان نچسب ترين بخش فيلم ناميد. بگذاريد از آن چيزي نگوئيم. مهريان و خدادادي مي توانستند براي يتيم شدن سليمان، يک داستان ساده تر و ملموس تر انتخاب کنند و اينگونه براي خودشان پاشنه آشيل نسازند. در خصوص جلوه هاي ويژه فيلم، بخصوص در همين بخش حضور عراقي ها، مهريان بايد قبول کند که با اين بضاعت مالي و امکانات و ابزاري که دارد، اگر قيد جلوه هاي ويژه را بزند، بسيار بهتر است. مهريان تئاتري بسيار موفقي است اما آيا فيلمساز موفقي هم مي تواند باشد؟ بعيد نيست اما راهي دراز مي طلبد. توجه کنيم که امثال کيارستمي و قبادي و مجيدي و کاهاني و پناهي و فرهادي و مهرجوئي و . . . بدون جلوه هاي ويژه، فيلم هاي تحسين برانگيزي ساخته اند.

سکانس هاي حساس و مهمي که مي توانست بيشتر مانور داشته و رو بيايد اما خيلي ساده و زود از آنها گذشته شده، کم نيستند: پاره کردن عکس سليمان توسط اياز، شستن صورت خوني سليمان توسط اياز، افتادن سليمان از کوه، تارنواختن هاي اياز، باياتي خواني عاشيق ها، و . . .  سکانس پاياني فيلم نيز نه تعليق سينمائي که معلق نگه داشتن تماشاگر است. اگر محور قصه فقط مبتني بر رابطه اياز و سليمان بود، اين پايان، پاياني پذيرفتني بود. داستانهاي فرعي ديگر يا نبايد مطرح مي شدند يا معلق ماندن آنها منطقي نيست. براي مخاطب مورد نظر مهريان پايان بندي باليوودي و فيلمفارسي رضايت بخش تر است تا اين پايان تلخ و تعليقي. به ياد بياوريم پايان بندي فيلم هايي را مثل هامون، خانه دوست کجاست، درباره الي، مهمان مامان، جدائي نادر از سيمين، يه حبه قند، و . . .

آتانازي در جغرافياي ميانه، اتفاقي است خوشايند و برجسته و مورد احترام، حتي در سطح استان نيز حرف هاي زيادي براي گفتن دارد. اما اگر مهريان به اين مرزبندي راضي است که حيف از استعداد او. اما اگر نگاهي وسيع تر و بزرگتر دارد، پس بايد کلاس کاري خود را سريعاً بهبود ببخشد. مهريان بايد تکليف خود را با خودش و با تماشاگرش روشن کند. اگر داستاني عوامانه و روستائي و تئاتري مي خواهد، لازم نيست ابزارهاي سينمائي را معطل کند. اگر هم مي خواهد در عرصه سينما قدعلم کند، بايد سازوکار حرفه اي خود را به تمام اجزاي فيلم تعميم ببخشد.

پايان سخن اينکه مهريان مي تواند نامي ماندگار در سطح منطقه و حتي استان براي خود بسازد، به شرطي که جهاني بينديشد و منطقه اي عمل کند. توجه داشته باشيم که استادي مثل آلفرد هيچکاک کاري با تئاتر نداشت، و استادي مثل استانيسلاوسکي به وادي سينما وارد نشد اما هردو استاد بودند و اعجوبه ماندند. مهريان مي تواند با يک داستان محوري و خطي، دنياي نوستالزيک عاشيق هاي آذري را جلوه و اعتبار و حياتي ماندگار ببخشد. همان کاري که مخملباف با گبه کرد، يا مهرجوئي با مهمان مامان، يا حاتمي با مادر، يا حاتمي کيا با آژانس شيشه اي، يا کيارستمي با طبيعت شمال، يا ...   مهريان مي تواند با مديوم سينما جاني دوباره و جاوداني ببخشد به: طبيعت بکر و زيباي ميانه، به نوستالژي هاي شيرين ميانه اي ها، به تاريخ ميانه، به بازي هاي محلي و درحال فراموشي ميانه، به دهقان فداکار، به سنت هاي بومي شب يلدا، به باياتي هاي بي نظير آذري، به ادبيات و فولکلور غني آذري، . . . و به داستان تاريخي قلعه دختر. مهريان مي تواند يک نوستالژي شيرين ميانه اي را زنده کند که جريان ساز و ماندگار باشد و مهريان را هم در ذهن مردم ميانه ماندگار کند نه اينکه يک سري صحنه هاي تکراري و روستائي بسازد که تاريخ مصرف دارند. مهريان مي تواند، کاش بخواهد و کاش در چنين راهي از او حمايت شود. او تجربه اي دراز در هنر نمايش دارد و براي پيدا کردن کسي با تجربه او بيش از 15 سال زمان لازم است. ميانه به او و ساير هنرمنداني که مجالي براي عرضه هنر خويش نمي يابند، بدهکار است. کليد هر دوربيني که روشن مي شود، پرده هر صحنه تئاتري که کنار مي رود، حرکت هر توپي که روي زمين آغاز مي شود، سدي است استوار در برابر تهاجم فرهنگي و بزهکاري و معضلات اجتماعي. سرمايه گذاري بر روي هنرمند و ورزشکار و صاحب قلم، وظيفه اي است عين ثواب و سرمايه گذاري اي است دورانديشانه.

رضا اقدم

1
1