- ارسال کننده: محمدبهجتی تاریخ: ۹۱/۰۸/۰۵

در شصت سال پيش ميانه را اين چنين ديدم (قسمت چهارم)

با تمامي سختي ها و مشقاتي كه داشتيم آرامش در زندگي انسانها كامل بود يعني همه به فراخور حال زندگي ميكردندو اين قدر مردم به  همديگر اعتماد داشتند كه از حياط منزلشان به حياط همسايه درورودي    مي گذاشتند كه  رفت آمد خانواده ها به همديگر راحت تر و سهل تر انجام پذيرد. هر خانواده اي براي خود يك سگ و گربه داشتند و امري مرسوم بود و جالب اينكه همسايه هاي ديگر گربه و سگ همسايه ديگر را     مي شناختند و زماني كه گربه اي به خانواده اي وارد مي شد فوراٌ مي گفتند اين گربه فلاني است به آن غذا بدهيد . در آن زمان هر خانواده مجهز به تنور بود و نان لواش هر خانواده وسيله همان خانواده تامين ميشد و اين كار نيز در بين همسايگان بصورت تعاوني انجام ميپذيرفت . يعني اينكه زماني كه همسايه اي براي فردا قصد پختن نان را داشت به همسايه بغل دستي و يا به يكي از همسايگان اطلاع ميداد كه فردا براي كمك كردن به پخت نان  به منزل ايشان مراجعه  كند كه بي شك ميپذيرفتند و جالب اينكه بعد از اتمام پخت نان  اكثرا همسايگان از آتش تنور استفاده ميكردند و آبگوشت خود را بار مي گذاشتند و مدام به آن خانواده مراجعه ميكردند . يكي لپه براي آبگوشت خود مي آورد و ديگري سيب زميني اضافه ميكرد و آن يكي نيز مقداري روغن حيواني مي آورد خلاصه آن روز كنار آن تنور چه بوي مطبوعي بود و بعد از آماده شدن آبگوشت را براي شام خانواده به همراه ميبردند تاجائي كه يادم هست آن زمان كاسه براي تمامي نفرات خانواده مهيا نبود و اكثرا آبگوشت را دريك كاسه بزرگ مي ريختند(سلفچه) و بعد از اضافه كردن نان هركسي قاشق خودش را بر ميداشت و بصورت دسته جمعي از آبگوشت آن كاسه بزرگ تناول ميكردند .
تا جائيكه به خاطر دارم اكثر بچه ها لباس نو به تن نداشتند و پدر خانواده بعد از دو يا سه سال پوشيدن كت و شلوار آن را به دست خياط ميسپرد تا براي يكي از بچه هايش كت و شلوار درست كنند و اگر روزي اتفاق    مي افتاد كه براي كسي كت و شلوار نوبراي عيد تهيه شود آن بچه سراز پا نمي شناخت و از كت و شلوار نو خود براي همسن و سالان خود تعريف ميكرد و پز ميداد .
جرياني كه مي خواهم براي  عزيزان تعريف كنم مسئله مرگ ومير  يكي از همسايگان بود كه زماني كه كسي فوت ميكرد . جوانان محله را خبر ميكردند كه براي آوردن تابوت به قبرستان بروند و تابوت را بياورند تا جنازه حمل شود. اتفاقاٌ يكروز يكي از همسايگان فوت كردند لازم به ذكر است كه آن زمان هيچ خانواده اي درب آهني نداشت و كليه دربها چوبي بودند و چون اكثرخانواده ها گاو وگوسفند نگهداري ميكردند حياط هاي منازل بزرگ و به تبع آن دربهاي چوبي را نيز بزرگ مي گذاشتند مگر اينكه كسي گاو و گوسفند نداشته باشد زماني شيون خانواده را شنيديم به درب آنها رفتيم و ديديم كه پدر خانواده فوت كرده است ماچهار نفر انتخاب شديم كه براي آوردن تابوت به  قبرستان برويم و اينكار انجام شد ولي وقتي با تابوت وارد منزل فرد متوفي شديم .گفتند فوراٌ تابوت را بيرون ببريد و ما اينكار را انجام داديم و وقتي تابوت را دركوچه گذاشتيم و به داخل آمديم ديدم متوفي حالش مقداري بهتر شده است و آب توي حلقش ميريزند .بيشتراز نيم ساعت نمي شد كه تابوت را در منزل نگه داريم چون امكان داشت فرد ديگري در شهر فوت نمايد و مردم به دنبال تابوت بيايند.  گفتند تابوت را برگردانيد حال فلاني خوب شده است . برگردانديم و بعد از گذاشتن تابوت در قبرستان برگشتيم ديديم دوباره ناله وشيون از منزل آن همسايه بلند است . گفتند مرد. دوباره برگشتيم و تابوت راآورديم .وقتي دوباره وارد منزل شديم گفتند ببريد بيرون حالش فعلاٌ خوب است . دوباره بيرون برديم و يكساعتي تابوت آنجا بود و آمدند گفتند تابوت را برگردانيد حال فلاني خوب شده است دوباره برگردانديم تابوتهاي آن زمان بخاطر اينكه هميشه زيربرف و باران و آفتاب بود  از تخته هاي كلفت و محكمي درساختن آن استفاده ميكردند كه اين باعث ميشد كه تابوت خيلي سنگين  ميشد . بهر حال تابوت را برگردانديم ووقتي دوباره به كوچه مراجعت كرديم متوجه شديم كه صداي ناله وشيون و زاري از آن خانواده بلند است آمدند گفتند اين بار فلاني واقعاٌ تمام كرد براي سومين بار رفتيم و تابوت را آورديم وديديم صداي ناله نيست وزماني كه وارد شديم ديدم فردي كه فوت كرده بود با قاشق به ايشان آب ميخورانند  و از ما خواستند كه دوباره تابوت را برگردانيم و اين عمل براي سومين بار تكرارشد و جالب اينكه آن شخص بعد از آن  روز بيست و پنج سال عمر كرد ( ادامه داد)

لینک صفحات 5 قسمت مطلب ((شصت سال قبل ميانه را اين چنين ديدم)) :
http://www.miyanali.com/bazigar/22
http://www.miyanali.com/bazigar/21
http://www.miyanali.com/bazigar/20
http://www.miyanali.com/bazigar/19
http://www.miyanali.com/bazigar/18 

1
1