- ارسال کننده: الکتور تاریخ: ۹۱/۰۳/۱۴

سرهنگ رفیع غفاری ملقب به شکارچی تانک، اسطوره ای دیگر از میانه

 سرهنگ بازنشسته جانباز رفیع غفاری از کارکنان بازنشسته تیپ 55 هوابرد شیراز با انهدام حدود 200 تانک و نفربر زرهی رژیم بعثی عراق در دوران دفاع مقدس رکوردی بی نظیر از خود بر جای گذاشته است . وی که به شکارچی تانک معروف است در طول 8 سال دفاع مقدس با موشک تاو موفق به انهدام 142 تانک و 55 نفر بر دشمن شد و علاوه بر آن 50 تانک دشمن متجاوز را به غنیمت گرفت .

امیر سرتیپ محمدی فر فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در گفتگو با خبرنگار ما ضمن تقدیر از حماسه آفرینی این رزمنده دلاور دوران دفاع مقدس گفت : رفیع غفاری با انهدام یک لشکر کامل زرهی عراق – ضربه ای مهلک به رژیم بعثی وارد کرد .

وی افزود : ایران و ایرانی باید به وی افتخار کند چرا که دستیابی به چنین رکوردی در جنگ ها کاری بسیار دشوار و حتی غیر ممکن است .

محمدی فر افزود : برای اثبات موضوع انهدام این تعداد تانک و نفربر از سوی رفیع غفاری با بررسی اسناد و با گفتگو با شاهدان عینی دو کتاب توسط نیروی زمینی ارتش و مرکز اسناد انقلاب اسلامی تدوین و به چاپ رسیده و تمامی مدارک و شواهد در این کتاب ها به صورت مستند بیان شده است .

سرتیپ کریم عبادت فرمانده سابق تیپ 55 هوابرد شیراز در دوران دفاع مقدس نیز گفت : رفیع غفاری بدون کمترین اشتباه و با حداکثر دقت موفق به انهدام تانک ها و نفربرهای دشمن می شد و وی توانایی بسیار زیادی در این زمینه داشت .

 رفیع غفاری هم اکنون با 45 درصد جانبازی دوران بازنشستگی خود را طی می کند .

آقای مجتبی جعفری در کتاب شکارچی با بیان حدود سی و سه خاطره از سرهنگ جانباز رفیع غفاری تلاش نموده است زندگی، دلاوری و رشادت‌های ایشان را برای مشتاقان و جویندگان راه حق به تصویر بکشند. آقای رفیع غفاری، رزمنده‌ای دلاور و مایه مباهات و افتخار نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. ایشان با جوانمردی، انگیزه و ایمان و توکل قوی، آموخته‌های خود را در عرصه آموزش و به بارز‌ترین شکل ممکن، در صحنهٔ نبرد به نمایش گذاشتند. سرهنگ غفاری در طول هشت سال دفاع مقدس علی رغم چند بار مجروح شدن، توانست با جسارتی بی‌حد، ۱۴۲ تانک و ۵۱ نفربر دشمن بعثی را منهدم کند.

با وجود گذشت سال‌ها از پایان جنگ تحمیلی رزمندگان غیور دوران دفاع مقدس، چون حماسه‌ها و دلاوری‌های سرهنگ غفاری را در جبههٔ نبرد حق علیه باطل مشاهده کرده‌اند، آوازهٔ پیروزی‌های او را سینه به سینه به هموطنان منتقل می‌کنند. در حال حاضر این غیور مرد ایران زمین که نیرو‌ها و تجهیزات دشمن را با توسل به قدرت الهی منهدم کرد، الگویی برای زندگی جوانان ایران زمین شده است.

ازمشخصات ظاهری این کتاب تعداد صفحات آن است که حدودا به ۱۰۰ صفحه می‌رسد و قیمت این کتاب ۶۰۰ تومان می‌باشد. شمارگان کتاب هم ۳۰۰۰ نسخه می‌باشد. این کتاب در تابستان ۱۳۸۳ توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی برای اولین بار به چاپ رسیده است.

امیدوارم بعد از خواندن کتاب و آشنایی با این سردار رشید اسلام، بتوانیم زندگی این بزرگوار را الگو و سر لوحهٔ خویش قرار دهیم تا شاید به برکت وجود این قهرمانان عزیز بتوانیم از این آزمون الهی که زندگی در دنیاست سرافراز و پیروز بیرون بیاییم.

گزیده‌هایی از کتاب

در صفحهٔ ۲۲ این کتاب در خاطره‌ای از نبرد تپهٔ چشمه می‌خوانیم:

ابتدا با دوربین از بالای تپه منطقه را بررسی کردم، دیدم یکی از تانک‌ها سنگر گرفته و به طور پیوسته تی اندازی می‌کند و تانک‌ها به وسیلهٔ آتش و حرکت، پیشروی می‌کنند. هدف خود را انتخاب کردم، یعنی باید اول به آن تانک که ایستاده بود، تیر اندازی می‌کردم، چون نسبت به سایر تانک‌ها که در حال حرکت بودند، بیشتر دید داشت. محلی را انتخاب کردم و به راننده و کمک تیرانداز گفتم که موضع بگیرند. بلافاصله پشت موشک انداز تاو نشسته، شلیک کردم. هدف اول را زدم، بعد هدف دوم و سوم، هر تانکی را که می‌زدم آتش گرفته و منهدم می‌شد.

در صفحهٔ ۴۶ این کتاب خاطره‌ای در مورد نجات از میدان مین را می‌خوانیم:

 راننده با دیدن مین شوکه شده بود، حتی نتوانست آنطور که جلو رفته، دنده عقب بیاید، تا اینکه خودم پشت فرمان نشتم و آن را به آوردم. وقتی فکر کردم که چگونه به آن عراقی برخورد کردم، پی بردم که چقدر در پناه لطف الهی قرار گرفته‌ام. خداوند آن عراقی را وسیله‌ای قرار داده بود که با ماشین جلو‌تر نروم و زنده بمانم و بیش از پیش، دین خود را نسبت به هدف‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی و دفاع از آب و خاک میهن عزیزم ایران اسلامی ادا کنم.

در صفحهٔ ۶۸ خاطره‌ای از سومین بار مجروحیت سرهنگ جانباز رفیع غفاری را می‌خوانیم:

 ساعت دوازده بود که پس از دقایقی نماز و راز و نیاز به درگاه آفریدگار و سپاس از الطاف بی‌پایانش که مرا یاری کرده بود، تصمیم گرفتم استراحت کنم. نمی‌دانم چه وقت بود که خوابم برد. کمی بعد، با صدای انفجار شدید گلولهٔ توپ دشمن که درست به بالای سرم اصابت کرده بود، از خواب بیدار شدم. ترکش بزرگی به شانه و بازوی راستم خورد. هر چه خواستم بلند شوم، نتوانستم، دیدم دست راستم در اختیار خودم نیست، چون ظاهرا ترکشی که به من اصابت کرده بود، بازو و شانه‌ام را خرد کرده بود. دردی را که در آن بسیار شدید بود، آن درد را هرگز فراموش نمی‌کنم.


منابع:

http://www.teribon.ir/archives/73559

http://fars.irib.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=1391&Itemid=346

1
1